۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

مرتضی مطهری و زبان فارسی



دیدگاه مطهری در مورد فرهنگ ایرانی و زبان پارسی

پرداختن به فرهنگ ِ ايراني، زبان ِ فارسي و شاهنامه‌ي ِ فردوسي: خدمت است يا خيانت؟!


"پاسخ" به اين پرسش (بدون هرگونه شرح و تفسيري) در اين جا به نظر شما می رسد.
بخوانيد و داوري‌ كنيد ↓


زنده‌ کردن‌ لغات‌ فارسی‌ باستانی‌، برگشت‌ از تعالیم‌ قرآن‌ است‌

انجمن‌ و مؤسّسه‌ای‌ بود برای‌ این‌ امور که‌ با وزارت‌ معارف‌ و فرهنگ‌ رابطه‌ داشت‌؛ و برای‌ از بین‌ بردن‌ لغات‌ عربی‌ و فرهنگ‌ اسلام‌ نهایت‌ سعی‌ و کوشش‌ را داشتند. و در اداره‌ی فرهنگستانی‌ که‌ پشت‌ مدرسه‌ی سپهسالار بود، برای‌ این‌ موضوع‌ مال‌‌ ملّت‌ بیچاره‌ را می‌خوردند و می‌بردند. نام‌ قبرستان‌ را گورستان‌، و اجتماع‌ را گردهمایی‌، و جمعه‌ را آدینه‌، و وسائل‌ ارتباط‌ جمعی‌ را رسانه‌های‌ گروهی‌، ...

اینها همه‌ برای‌ دور کردن‌ مردم‌ از لغات‌ قرآن‌ است‌. برای‌ قطع‌ رابطه‌ و بریدن‌ با نهج‌ البلاغه‌ است‌. برای‌ عدم‌ آشنایی‌ مردم‌ به‌ جمعه‌ و جماعت‌ است‌. برداشتن‌ «طاء» از کلمات‌ و به جای‌ آن‌ «تاء» نهادن‌، مانند تبدیل‌ کتابت‌ لفظ‌ طهران‌ به‌ تهران‌ روی‌ همین‌ زمینه‌ است‌ ...

برای‌ ریاضیات‌ از جبر و حساب‌ استدلالی‌ و فیزیک‌ و شیمی‌ در نمره‌ی امتحانی‌ ضریب‌ می‌گذارند؛ و برای‌ عربی‌ نه‌ تنها ضریب‌ نمی‌گذارند، آن قدر آن را بدون‌ اهمّیت‌ و در درجه‌ی پست‌ می‌گذارند که‌ وجود و عدمش‌ مساوی‌ می‌باشد....
این همه‌ سر و صدا برای‌ عظمت‌ فردوسی‌، و جشنواره‌ و هزاره‌ و ساختن‌ مقبره‌، و دعوت‌ خارجیان‌ از تمام‌ کشورها برای‌ احیاء شاهنامه‌، و تجلیل‌ و تکریم‌ از این‌ مرد خاسر زیان‌ بُرده‌ی تهیدست‌ برای‌ چیست‌؟!

برای‌ آن است‌ که‌ در برابر لغت‌ قرآن‌ و زبان‌ عرب‌ که‌ زبان‌ اسلام‌ و زبان‌ رسول‌ الله‌ است‌، سی سال‌ عمر خود را به‌ عشق‌ دینارهای‌ سلتان‌ محمود غزنوی‌ به‌ باد داده‌ و شاهنامه‌ی افسانه‌ای‌ را گرد آورده‌ است‌ ...
تبلیغات‌ برای‌ فردوسی‌ و شاهنامه‌، تبلیغات‌ علیه‌ اسلام‌ است‌. فردوسی‌ با شاهنامه‌ی افسانه‌ای‌ خود که‌ کتاب‌ شعر (یعنی‌ تخیلات‌ و پندارهای‌ شاعرانه‌) است‌ خواست‌ باطلی‌ را در مقابل‌ قرآن‌ عَلم‌ کند؛ و موهومی‌ را در برابر یقین‌ برسر پا دارد. خداوند وی‌ را به‌ جزای‌ خودش‌ در دنیا رسانید و از عاقبتش‌ در آخرت‌ خبر نداریم‌. خودش‌ می‌گوید:

بسی‌ رنج‌ بردم‌ در این‌ سال‌ سی /
عجم‌ زنده‌ کردم‌ بدین‌ پارسی‌ /
چو از دست‌ دادند گنج‌ مرا /
نبد حاصلی‌ دسترنج‌ مرا/

ما در زمان‌ خود هرکس‌ را دیدیم‌ که‌ خواست‌ عجم‌ را در برابر اسلام‌ عَلم‌ کند، و لغت‌ پارسی‌ را در برابر قرآن‌ بنهد، با ذلّت‌ و مسکنتی‌ عجیب‌ جان‌ داده‌ است‌. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی‌ الابْصَار!

برگرفته از کتاب ِ نور ِ ملکوت ِ قرآن –
تالیف آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی/ جلد چهارم / بحث ِ نهم

پاسخ:


شخصیت و اندیشه هر شخصی تنها در نوشتهای او نیست !!که برای شناخت ابزار دیگری هم لازم است !
اما در مورد فردوسی نباید مسائلی را نادیده گرفت!
و اگر شهید مطهری نقدی را انجام دادند به همین خاطر است!!که شناخت کافی نسبت به شخصیت و اندیشه و فردوسی داشته اند و از همه مهمتر استفاده ابزاری این کتاب در زمان طاغوت بوده!

اما سوال من از شما اینست که :
آیا شاهنامه بیشتر توانست قلب و روح و فکر ایرانیان را به تسخیر خود درآورد یا مثنوی مولانا جلال الدّین محمّد بلخی؟
آیا نقل داستانهای
افسانه ای شاهنامه توانست بیشترین شنونده را به خود اختصاص دهد یا تاریخ بزرگان اسلام و پیشوایان تشیع و حادثه کربلا؟
آیا وقایع بهم بافتۀ رستم و سهراب قلوب ایرانیان را تسخیر کرد یا حماسۀ بی مانند واقعۀ عاشورا و فداکاری اصحاب و اهل بیت فرزند رسول خدا؟
آیا شرح داستان های تخیلی و عیاشیهای منیژه و تهمینه و سودابه و توضیح هم بستریهای آنان تاج افتخار بر سر ایرانیان زد یا شرح بیان نهضت ظلم ستیز و کاخ برانداز قهرمان بانوی تاریخ بشریت زینب کبری؟
کدامیک؟
در اینجا باید اعتراف کرد که جناب فردوسی پس از اتمام شاهنامه و صرف عمر در این تألیف بیمحتوی و عبث و پس از شکست در رسیدن به توقّعات صله و پاداش از پادشاه غزنوی تنبّهی پیدا کرد و تذکّری بر عمر بر باد رفته، متأسّف و از نگاشتن شاهنامه اظهار ندامت و پشیمانی مینمود و در مقدّمه تفسیر سوره یوسف که به شعر درآورده است خود این گونه اقرار و اعتراف مینماید و از کردۀ خود ابراز پشیمانی میکند:

سخنهای پیغمبران خدای ***** بگویم بدان کش بود عقل ورای

من از هر دری گفته دارم بسی ***** شنیدند گفتار من هر کسی

سخنهای شاهان با رأی و داد ***** به سخت و به سست و بلند و گشاد

بسی گوهر داستان سفتهام ***** بسی نامه باستان گفتهام

به بزم و به رزم و به کین و به مهر ***** یکی از زمین و یکی از سپهر

سپردم بسی راه دلخستگان ***** زدم پرده مهر پیوستگان

به نظم آوریدم بسی داستان ***** ز افسانه و گفته باستان

همیدون بسی راندهام گفتگوی ***** ز خوبان شکّر لب ماهروی

ز هر گونه نظم آراستم ***** بگفتم در او هرچه خود خواستم

اگر چه دلم بود از آن بامزه ***** همی کاشتم تخم رنج و بزه

از آن تخم کشتن پشیمان شدم ***** زبان و دهان را گره بر زدم

نگویم کنون نامهای دروغ ***** سخن را ز گفتار ندهم فروغ

نکارم کنون تخم رنج و گناه ***** که آمد سپیدی به جای سیاه

دلم سیر گشت از فریدون گُرد ***** مرا زآنچه کو تخت ضحّاک برد

گرفتم دل از ملکت کیقباد ***** همان تخت کاوس کی برد باد

ندانم چه خواهد بدن جز عذاب ***** ز کیخسرو و جنگ افراسیاب

بر این میسزد گر بخندد خرد ***** زمن خود کجا کی پسندد خرد

که یک نیمه از عمر خود کم کنم ***** جهانی پر از نام رستم کنم

دلم گشت سیر و گرفتم ملال ***** هم از گیو و طوس و هم از پور زال

ز من دست گیتی به دزدید مشک ***** بجایش پراکنده کافور خشک

کنون چارهای بایدم ساختن ***** دل از کار گیتی بپرداختن

گرفتن یکی راه فرزانگان ***** نرفتن به آئین دیوانگان

سر از راه واژونه بر تافتم ***** که کم شد ز من عمر و غم یافتم

کنون گر مرا روز چندی بقاست ***** دگر نسپرم جز همه راه راست

نگویم دگر داستان ملوک ***** دلم سیر شد ز آستان ملوک

نگویم سخنهای بیهوده هیچ ***** به بیهوده گفتن نگیرم بسیج

که آن داستانها دورغ است پاک ***** دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک

ز پیغمبران گفت باید سخن *****
که جز راستیشان نبد بیخ و بن
ملاحظه میشود که فردوسی از تمام دروغ پردازیها و بزرگنمائیها که برای تجدید و ابقای فرهنگ ایرانیان و لغات فارسی دری انجام داده است نادم و پشیمان گشته در صدد جبران آن همه تعب و رنج دست در دامان کتاب وحی یازیده به شرح و تبیین داستان پیامبران و اولیای الهی روی آورده است.
متأسفانه فردوسی با طرح مبانی ناسیونالیستی و پی ریزی فرهنگ پان ایرانیسم و مقابله با فرهنگ اسلام تا آنجا پیش رفت که ورود نهضت عالم گیر و انسان ساز و نورانی اسلام را در فتح ممالک ایران به دست سپاه اسلام به زشتی یاد میکند و آن حمیت جاهلی و تعلّق به سرزمین ایران و اتّکاء بر گذشتۀ نیاکان نامیمون خویش را در مشوّه گردانیدن چهره اسلام و ناموجّه جلوه دادن پذیرش آئین جدید ظاهر میسازد چنانچه در فتح قادسیه از زبان رستم فرّخزاد چنین میگوید:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار ***** عرب را به جائی رسیدست کار
که تاج کیان را کند آرزو *****
تند باد بر چرخ گردون تفو



و اینک میبینیم عدّهای از خدا بیخبر و لامذهب در حالیکه کمر به محو و بوار اسلام بستهاند با تمّسک به همین اشعار در مقام مقابله با ملّت و آئین اسلام برآمدهاند و از سایر اشعار فردوسی که ذکر شد تغافل میورزند.
مسأله عربی زدایی و جایگزینی واژههای فارسی به جای عربی از زمان رژیم طاغوتی شاه وارد مرحلۀ جدیدی گشت و ایشان در یکی از نطقهای خود گفته بود: وظیفه من حذف فرهنگ و لغت بیگانه از زبان فارسی است، و مسلّم بود که مقصود و منظور از بیگانه نه لغات و اصطلاحات غربی و زبان خارجی که فقط زبان عربی بوده است، پیگیری ستیز با زبان اسلام که همان زبان عربیت است در رژیم گذشته بنحوی کاملاً مشهود و روشن در دستور و روش دولت قرار گرفت تا جائیکه از آدم ملحدی چون جبّار باغچهبان که به سخریه جمله: ایاک نعبد و ایاک نستعین را به صدای بع بع گوسفندان تشبیه مینمود به تجلیل و تکریم یاد میشد

و امروزه نیز همین روش نامیمون و ناپسند با شدّت دنبال میشود و به جای کلمات دلپذیر و جذّاب و شیرین و متعارف و پذیرفته شدۀ در فرهنگ و ادب پارسی از زبان عربی، کلمات و واژههای خندهدار و من درآوردی و مستهجن قرار گرفته است.
وبعضی از کوته نظران دو آتشه که سنگ دفاع از وطنیت و رجوع به فرهنگ قهقرائی را نه تنها بر سینه که بر فرق خود میکوبند برای پیش تازی در این صحنه و سبقت از روش و منش دیگران به تألیف مقالات و نوشتارهائی به زبان فارسی سره با عباراتی بس سخیف و ردیء دست می‌زنند که خواننده برای فهم آن کلمات باید به لغت نامۀ جدید مراجعه نماید و با کنکاش در کلمات جدید التأسیس به فهم مطلب برسد.
خود این حقیر به نوشته یکی از اساتید دانشگاه برخورد کردم که به چنین کار ابلهانه‌ای پرداخته و دگران را به تفحّص در مقاله و پیدا کردن لغت عربی به شرط بندی انداخته بود، حال صرف نظر از اینکه بیش از ده لغت عربی در آن یافتم که حکایت از عدم اطلاع نویسنده بر ریشه و مصدر لغت می‌نمود برای رسیدن به فهم و مراد مقاله سرسام گرفتم و از ادعیه خالصانه چندی نثار صاحب مقاله نمودم.
متأسفانه این روش ناپسند حتی به میان حوزه‌های علمیه و نشریات آنها نیز سرایت نموده و به جای مجمع تحقیق، عبارت: پژوهشکده و یا به جای بحث، کلمه: گفتمان و یا عوض اجتماع واژۀ گردهمائی و امثال اینها را قرار می‌دهند در حالیکه لغت عرب لغت قرآن است و عوض اینکه این مجامع علمی و دینی، خود پیشتاز در تقویم و تبلیغ فرهنگ اصیل اسلام و قرآن باشد و زبان اهل بیت رسول خدا را در میان مردم ترویج نمایند و آن را به درون فرهنگ عوام سرایت دهند، مشاهده می‌کنیم که مثلاً برای اثبات و اظهار همرنگ جماعت و جامعه شدن و به عبارت امروزی «به روز بودن» خود را از ماهیت و هویت اسلامی تهی می‌گردانند و میدان سباق در عرصه فرهنگ و معرفت را به حریف نکته‌دان و زیرک واگذار می‌نمایند که از این جمله باید به ترجمه قرآن کریم به فارسی سَرِه و بی مزه و سخفیف اشاره نمود.
مرحوم والد معظّم علاّمه طهرانی ـ قدّس الله سرّه ـ در زمان حیات خویش شدیداً با این روش و برنامه استعماری به مقابله برخاسته، از هر فرصتی جهت تبیین و افشاء دسیسه‌های شیطنت آمیز دست‌های پشت پرده و مخفی از انظار دریغ نمی‌ورزیدند و در این زمینه سخنانی بس ارزشمند از ایشان به جای مانده است. امیدواریم به فضل و توفیق الهی در آینده‌ای نه چندان دور نسبت به نشر و تنظیم و تدوین آنها اقدام نمائیم.

حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی

منبع: کتاب مطلع انوار جلد دهم
 


بعلاوه:

هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.

نقل هر نظر از طرف اشخاصی که در کوران سیاستهای روزگار خود قرار گرفته و بخشی از نظریاتشان مختص به آن زمان است لازم است همراه نوصیف و توضیح جو موجود در آن زمان باشد.

فردوسی در زمانی میزیسته که متاسفانه رنگ و بوئی از اسلام در رفتار و گفتار و پندار مسلمانان ( عرب یا عجم ) نبود.
پادشاه غزنوی به بهانه مسلمان کردن کفار دیارشان را تصرف میکرد ولی بجای اینکه اعمالش در جهت نشر آموزه های دینی باشد متاسفانه به قتل - زنا - غصب اموال مردم و حکام با عنوان استرقاق میپرداخت.

خب اعرابی که ایران را فتح کردند هم چنین رفتارهائی را در حق مردم عامی ای کردندکه هرگز در جنگ حضور نداشتند.
( مراجعه شود به کتاب دو قرن سکوت - دکتر عبدالحسین زرین کوب لینک دانلود کتاب با تصحیح شهید مطهری )

رفتاری که در ایران از اکثر اعراب دیده شد رفتار و گفتاری نزاد پرستانه بوده و هست.

عکس العمل فردووسی به این رفتار است و نه به دین اسلام.

ایشان مسلمان و شیعه بوده و و نقد ایشان مربوط به اعراب است.
نباید این دو را ( اعراب - اسلام ) با هم متصل و لازم و ملزوم دانست.

(نقل است که میگویند پیامبر فرموده من عرب هستم ولی عرب از من نیست. یعنی اعمال هر عربی دال بر این نیست که این شخص نماینده پیامبر است.)

و همینطور نباید به بهانه اعمال این قوم به تغئیر و حذف کلمات دست زد چراکه این کلمات صرفا عربی نیستند.

که اگر صرفا عربی بودند ارزشی در حد جاهلیت اعراب داشتند.

حال یک عده مغرض به بهانه دشمنی با اسلام عبارات را تغئیر میدهند و بر اعراب میتازند.

یک عده هم با آنها هم صدا شده بر پارسی ( زبان ایرانیان ) میتازند و بر شعرائی همچون فردوسی که تمام داستانهای ایشان بعد و مفاهیمی کاملا دینی و عرفانی دارد اهانت میکنند.




احتمالا براي بسياري پيش آمده باشد که خوانده باشند يا ديده باشند يا برايشان ايميل شده باشد، يا در سايت هاي متعدد يا شايد هم در شبکه هاي اجتماعي مانند فيس بوک مطلبي درباره نظر آيت ا...مطهري و تقابلش با شاهنامه و حرکت ماندگار فردوسي درباره احياي زبان فارسي خوانده باشند. تيتر مطلب معمولا اين است: «نظر مطهري در مورد شاهنامه» يا حتي محترمانه تر: «آيت ا.. مطهري و فردوسي»... در گوگل هم که جست و جو کنيد: «مطهري شاهنامه» يا «مطهري فردوسي» تا چندين صفحه همين نوشته ذيل را از قول شهيد مطهري مي بينيد: «فردوسي مردي زيانکار بود. زنده  کردن  لغات  فارسي  باستاني ، برگشت  از تعاليم  قرآن  است. اين همه  سر و صدا براي  عظمت  فردوسي  و جشنواره  و هزاره  و ساختن  مقبره  و دعوت  خارجيان  از تمام  کشورها براي  احياي شاهنامه  و تجليل  و تکريم  از اين  مرد خاسر زيان  برده تهيدست  براي  چيست ؟! براي  آن است  که  در برابر لغت  قرآن  و زبان  عرب  که  زبان  اسلام  و زبان  رسول  ا... است ، سي سال  عمر خود را به  عشق  دينارهاي  سلطان  محمود غزنوي  به  باد داده  و شاهنامه افسانه اي  را گرد آورده  است .»
در بعضي از اين سايت ها نوشته اند به نقل از کتاب «نور ملکوت قرآن» - تاليف آيت ا... مطهري/ جلد چهارم اين مطلب آمده است در حالي که«نور ملکوت قرآن» کتاب شهيد مطهري نيست و بعضي ديگر از موارد ادعا شده اين سخنان متن پياده شده يکي از سخنراني هاي شهيد مطهري است. حالا کدام سخنراني معلوم نيست. اين نوشته که به سرعت در شبکه ها و سايت هاي اينترنتي پخش شد و بلافاصله بعد از اين نوشته سخناني از امام خميني (ره) درباره شهيد مطهري به همراه آمده درباره آثار اين شهيد تا تقابل نظام جمهوري اسلامي ايران و اسلام و ايراني بودن را نشان دهند، هدفي جز تخريب روحانيت و نقش پر رنگ شهيد مطهري در انقلاب اسلامي ندارند و لازم به نظر رسيد که اولا تعمقي در اين کتاب انجام شود و ثانيا سيري در نظرات شهيد مطهري درباره زبان و به خصوص زبان فارسي داشته باشيم. نکته اولي که به نظر هر کتاب خوان آشنا با کتاب هاي شهيد مطهري مي رسد اين است که ساختار نثر و آهنگ نوشته فرياد مي زند اين متن نوشته شهيد مطهري نيست. ديگر اينکه کتاب «نور ملکوت قرآن»نه تنها نام غريبي در ميان کتاب هاي شهيد مطهري است.
شگفتا! مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اين است که اهل يک زبان، زبان خود را کنار بگذارند
اما اگر ما سراغي از نظرات شهيد مطهري درباره زبان و ادبيات فارسي بگيريم، بيش از ديگر آثار به کتاب «خدمات متقابل ايران و اسلام» مي رسيم. وي در مقدمه کتاب در بخشي با عنوان زبان، زبان و سنن مشترک را عامل معارفه و نزديکي افراد به هم و کانالي براي ارتباط قلوب و عواطف دانسته که در نتيجه رشد شعور جمعي و ملي به ظهور رسيده است و ايرانيان هرگز در مخيله شان خطور نمي کرد که تکلم و احياي زبان فارسي مخالف اصول اسلام است در صفحه 111همين کتاب شهيد مطهري بحث مفصلي را به زبان فارسي اختصاص داده که مروري بر خلاصه نظرات ايشان خالي از لطف نيست: «يکي از مسائلي که بهانه قرار داده شده تا آيين مسلماني را بر ايرانيان تحميلي نشان دهند اين است که ميگويند: ايرانيان در طول اين تاريخ زبان خود را حفظ کردند و آن را در زبان عربي محو و نابود نساختند. شگفتا! مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اين است که اهل يک زبان، زبان خود را کنار بگذارند و به عربي سخن گويند؟ شما در کجاي قرآن يا روايات و قوانين اسلام چنين چيزي را ميتوانيد پيدا کنيد؟ اصولا در مذهب اسلام که آيين همگاني است مسئله زبان مطرح نيست. ايرانيان هرگز در مخيله شان خطور نمي کرد که تکلم و احياي زبان فارسي مخالف اصول اسلام است، و نبايد هم خطور ميکرد. اگر احياي زبان فارسي به خاطر مبارزه با اسلام بود چرا همين ايرانيان اين قدر در احياي لغت عربي، قواعد زبان عربي، صرف و نحو عربي، معاني و بيان بديع و فصاحت و بلاغت زبان عربي کوشش کردند و جديت نمودند؟ هرگز اعراب به قدر ايرانيان به زبان عربي خدمت نکرده اند. ايرانيان نه توجه شان به زبان فارسي به عنوان ضديت با اسلام يا عرب بود و نه زبان عربي را زبان بيگانه ميدانستند، آنها زبان عربي را زبان اسلام ميدانستند نه زبان قوم عرب و چون اسلام را متعلق به همه ميدانستند زبان عربي را نيز متعلق به خود و همه مسلمانان مي دانستند.
زبان فارسي زباني است که تعلق دارد به يک قوم و يک ملت
زبان فارسي زبان هيچکس و هيچ کتاب به تنهايي نيست، زبان همه است حقيقت اين است که اگر زبان هاي ديگر از قبيل فارسي، ترکي، انگليسي، فرانسوي، آلماني زبان يک قوم و ملت است زبان عربي تنها زبان يک کتاب است. مثلا زبان فارسي زباني است که تعلق دارد به يک قوم و يک ملت، افرادي بي شمار در حيات و بقاي آن سهيم بوده‌اند. هر يک از آنها به تنهايي اگر نبودند، باز زبان فارسي در جهان بود. زبان فارسي زبان هيچکس و هيچ کتاب به تنهايي نيست نه زبان فردوسي است و نه زبان رودکي و نه نظامي و نه سعدي و نه مولوي و نه حافظ و نه هيچ کس ديگر، زبان همه است ولي زبان عربي فقط زبان يک کتاب است به نام قرآن. قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاي اين زبان است. تمام آثاري که به اين زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است علوم دستوري که براي اين زبان به وجود آمده به خاطر قرآن بوده است. کساني که به اين زبان خدمت کرده اند و کتاب نوشته اند به خاطر قرآن بوده است، کتاب هاي فلسفي، عرفاني، تاريخي، طبي، رياضي، حقوقي و غيره که به اين زبان ترجمه يا تأليف شده فقط به خاطر قرآن است. پس حقا زبان عربي زبان يک کتاب است نه زبان يک قوم و يک ملت، اگر افراد برجسته اي براي اين زبان احترام بيشتري از زبان مادري خود قائل بودند از اين جهت بود که اين زبان را متعلق به يک قوم معين نمي دانستند بلکه آن را زبان آيين خود ميدانستند و لهذا اين کار را توهين به ملت و مليت خود نمي شمردند. احساس افراد ملل غير عرب اين بود که زبان عربي زبان دين است و زبان مادري آنها زبان ملت. مولوي پس از چند شعر معروف خود در مثنوي که به عربي سروده است: اقتلوني اقتلوني يا ثقات / ان في قتلي حيوش في حيوش يا ميگويد: پارسي گو گر چه تازي خوشتر است / عشق را خود صد زبان ديگر است. مولوي در اين شعر زبان عربي را بر زبان فارسي که زبان مادري اوست ترجيح ميدهد، به اين دليل که زبان عربي زبان دين است. سعدي در باب پنجم گلستان حکايتي به صورت محاوره با يک جوان کاشغري که مقدمه نحو زمخشري ميخوانده است ساخته است. در آن حکايت از زبان فارسي و عربي چنان ياد ميکند که زبان فارسي زبان مردم عوام است و زبان عربي زبان اهل فضل و دانش. حافظ در غزل معروف خود ميگويد: اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبي است/ زبان خموش ولکن دهان پر از عربي است از قراري که مرحوم قزويني در بيست مقاله نوشته است ، يکي از عنکبوتان گرفتار تارهاي حماقت که از برکت نقشه هاي استعماري فعلا کم نيستند هميشه از حافظ گله مند بوده است که چرا در اين شعر زبان عربي را هنر دانسته است؟!
حضرت امير (عليه السلام) گاهي به فارسي تکلم مي‌کرده اند
حضرت امير (عليه السلام) گاهي به فارسي تکلم مي‌کرده اند اسلام چنان که پيش از اين گفتيم به ملت يا قوم و دسته مخصوصي توجه ندارد که بخواهد زبان آنها را رسمي بشناسد و زبان قوم ديگر را از رسميت بيندازد. زيد بن ثابت به نقل مسعودي در التنبيه و الاشراف به دستور پيغمبر اکرم زبان‌هاي فارسي ، رومي ، قبطي ، حبشي را از افرادي که در مدينه بودند و يکي از اين زبان ها را ميدانستند آموخته بود و سمت مترجمي رسول اکرم را داشت در تواريخ نقل شده است که حضرت امير (عليه السلام )گاهي به فارسي تکلم ميکرده اند. به طور کلي آيين و قانوني که متعلق به همه افراد بشر است نمي تواند روي زبان مخصوصي تکيه کند، بلکه هر ملتي با خط و زبان خود که خواه ناخواه مظهر يک نوع فکر و ذوق و سليقه است ميتواند بدون هيچ مانع و رادعي از آن پيروي کند. بنابراين اگر ميبينيد ايرانيان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسي تکلم کردند، هيچ جاي تعجب و شگفتي نيست و به تعبير ديگر اين دو به يکديگر ربطي ندارد که مغرضان، آن را نشانه عدم تمايل ايرانيان به اسلام بدانند. اصولا تنوع زبان علاوه بر اينکه مانع پذيرش اسلام نيست وسيله اي براي پيشرفت بيشتر اين دين هم محسوب ميشود چه هر زباني ميتواند به وسيله زيبايي هاي مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانه‌اي به اسلام بنمايد. يکي از موفقيت هاي اسلام اين است که ملل مختلف با زبان ها و فرهنگ هاي گوناگون آن را پذيرفته‌اند و هر يک به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان مخصوص خود، خدماتي کرده اند.
اگر زبان فارسي از بين رفته بود، آثار گرانبهايي که پيوند اسلام را با زبان فارسي جاويد ساخته اند نداشتيم
اگر زبان فارسي از بين رفته بود، آثار گرانبهايي که پيوند اسلام را با زبان فارسي جاويد ساخته اند نداشتيم اگر زبان فارسي از ميان رفته بود ما امروز آثار گرانبها و شاهکارهاي اسلامي ارزنده اي همچون "مثنوي" و "گلستان" و ديوان "حافظ" و "نظامي" و صدها اثر زيباي ديگر که در سراسر آنها مفاهيم اسلامي و قرآني موج ميزند و پيوند اسلام را با زبان فارسي جاويد ساخته اند نداشتيم. چه خوب بود که چند زبان ديگر همچون زبان فارسي در ميان مسلمين وجود داشت که هر يک ميتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانه اي بنمايند."
بعد از اين شهيد مطهري بحث مفصلي درباره اينکه زبان فارسي را چه کساني و چه عواملي زنده نگاه داشتند به راه مي اندازد و با استناد به موارد تاريخي زبان فارسي را در دوره هاي مختلف بعد از ورود اسلام به ايران بررسي مي کند که بحث خواندني در نوع خودش به حساب مي آيد. در پايان اين بحث شهيد مطهري مطالبي به نقل از مستر فراي در کتاب «ميراث باستاني ايران» مي آورد که در نتيجه بحث مي تواند کمک کننده باشد:
"ايران در گرداندن فرهنگ اسلامي نقشي بزرگ داشت مستر فراي ميگويد: شايد دودمان صفاري که تباري از مردم فرودست داشتند فارسي نوين را پيشرفت دادند. زيرا که يعقوب، پايه گذار آن، عربي نمي دانست و بنا به روايتي خواهان آن بود که شعر به زباني سروده شود که وي دريابد. عليهذا علت توجه بيشتر صفاريان به زبان فارسي، عامي و بيسواد بودن آنهاست. مستر فراي پس از آنکه به يک نهضت فارسي مخلوط به عربي در زمان سامانيان اشاره ميکند، ميگويد: ادبيات نوين فارسي ( فارسي مخلوط با لغات عربي) ناشي از شورش بر ضد اسلام يا عربي نبود، مضمون هاي زرتشتي که در شعر آمده است وابسته به شيوه راسخ زمان بوده و نبايد آن را نشانه ايمان مردم به آيين زرتشت دانست، افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسيار رواج داشت به ويژه در ميان شاعراني که روحي حساس داشتند اين اندوه گذشته معمول تر بود اما ديگر بازگشت به گذشته ناشدني بود. زبان فارسي نوين يکي از زبان هاي اسلامي همپايه عربي گشته بود. شک نيست که اکنون اسلام از تکيه بر زبان عربي بي نياز گشته بود. ديگر اسلام داراي ملت هاي بسيار و فرهنگي جهاني گشته بود و ايران در گرداندن فرهنگ اسلامي نقشي بزرگ داشت. عربي فارسي نوين را توانگر کرد.
شاهنامه پيوند روش کهن با افاعيل عروضي بود
مستر فراي در صفحه 400 کتاب خود درباره ورود واژه‌هاي عربي به زبان فارسي و تأثيرات آن، تحت عنوان «آغاز زندگي نوين ايران» چنين ميگويد: در برخي فرهنگ ها زبان بيشتر از دين يا جامعه در ادامه يافتن يا بر جاي ماندن آن فرهنگ اهميت دارد. اين اصل با فرهنگ ايران راست ميآيد، زيرا که بي شک در پيوستگي زبان فارسي ميانه ( فارسي عهد ساساني ) و فارسي نوين ( فارسي دوره اسلامي ) نمي توان ترديد روا داشت، با اين همه اين دو يکي نيستند. بزرگترين فرق ميان اين دو زبان راه يافتن بسياري از واژه هاي عربي است در فارسي نوين که اين زبان را از نظر ادبيات نيرويي بخشيده و آن را جهانگير کرده است و اين برتري را در زبان پهلوي نمي توان يافت. به راستي که عربي فارسي نوين را توانگر ساخت و آن را تواناي پديد آوردن ادبياتي شکوفان به ويژه در تهيه شعر ساخت. چنانکه شعر فارسي در پايان قرون وسطي به اوج زيبايي و لطف رسيد. فارسي نوين راهي ديگر پيش گرفت که قافله سالار آن گروهي مسلمانان ايراني بودند که در ادبيات عرب دست داشتند و نيز به زبان مادري خويش بسيار دلبسته بودند. فارسي نوين که با الفباي عربي نوشته ميشد در سده نهم ميلادي در مشرق ايران رونق گرفت و در بخارا پايتخت دودمان ساماني گل کرد ". در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسي از عروض عربي چنين ميگويد: " در ساختن شعرهاي نوين فارسي روش کهن را با افاعيل عربي در آميختند و بحرهاي بسيار فراواني پديد آوردند شايد بهترين و کهن ترين نمونه اين «پيوند» ، شاهنامه فردوسي باشد که به بحر متقارب ساخته شده است."
خبرگزاري فارس 90.05.24