۱۳۹۳ بهمن ۲۲, چهارشنبه

گویندۀ قرآن کیست؟










در قرآن کریم بسیاری از صفات خدا وجودداره که صفات خدارو به صورت سوم شخص بیان میکنه مثلا میگه: و هو السّمیعُ علیم... و هو علی کلِّ شیِ قدیر... چرا اینجور آیات سوم شخص هستند؟

در توضيح علت اين مساله بايد چند مورد را مد نظر داشته باشيم :

1- گاه سياق آيه اقتضا دارد كه نوع خطاب اينگونه باشد .مانند : قال ربي يعلم القول في السماء و الارض و هو السميع العليم (1)

2- متن آيات عين وحي الهي است و در مقام وساطت وحي و نيز دريافت و ابلاغ آن هيچ نوع تغيير و تبديلي در آيات صورت نگرفته است ، لذا نوع بيان صفات الهي نيز خود ، كار وحي است اما در هر موردي هم علت و دليل خاصي دارد كه با توجه به آيات مربوطه بايد بيان شود.

3- البته همواره هم اينگونه نيست كه صفات الهي در قرآن كريم بصورت سوم شخص بيان شده باشد بلكه هر جا اقتضا نموده است ، خداوند صفاتش را با صيغه متكلم وحده بيان كرده است :
نبي عبادي اني انا الغفور الرحيم (2)
الا الذين تابوا واصلحوا وبينوا فاوليك اتوب عليهم وانا التواب الرحيم ( 3)

4- بنظر مي رسد در برخي موارد ، خطاب غيبت در كلام الهي در خصوص صفات خداوند قابل قياس با ضمير اشاره به قرآن كريم باشد كه در مثلا در يكجا " ذلك الكتاب " آمده و در جاي ديگر ، " هذالقران " بيان شده است . ايت الله جوادي آملي سر تفاوت اين دو نوع اشاره به قرآن كريم را چنين بيان مي كنند :
"اگر قرآن كتابي بود نظير كتابهاي عادي كه صدر و ذيلش در دست انسان بود، اين فقط «هذَا الكِتَاب» بود؛ نه ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾؛ ولي اگر كتابي بود چون طناب كه يك سرش به دست انسانهاست و يك سرش ناپيداست كه به دست خداي سبحان است، اين حقيقت، ظاهري دارد انيق و باطني دارد عميق كه به ما گفتند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ ؛ اين حبل است؛ يك سرش به دست شماست، يك سرش به دست خداي سبحان است و اين يك حقيقت است كه مرحلهٴ نازله‌اش نزد شماست و مراحل عاليه‌اش نزد فرشتگان است كه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ و مرتبهٴ اعلايش «لدي الله» است كه رسول خدا وقتي به «لدي الله» رسيد، خدا دربارهٴ او مي‌فرمايد: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ ، پس كتابي است گسترده؛ هم از يك طرف در دست مردم است، هم از يك طرف در دست خداي سبحان است؛ آن باطن، عمق، اصل و ريشه‌اش كه «لدي الله» است، ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾ است، اينكه در دست مردم است و مردم در خدمت آن‌اند، ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾ است (هم ﴿هذَا﴾ است، هم ﴿ذلِكَ﴾). نه دو چيز جداي از هم‌اند؛ وقتي انسان به اوجش نگاه مي‌كند و خود را حقير مي‌بيند مي‌گويد: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ﴾، وقتي الفاظ و ظواهرش را نگاه مي‌كند كه قابل استدلال است، قابل فهم است، قابل قرائت است، قابل تلاوت است، قابل بحث، گفتن و نوشتن است مي‌گويد: ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾" (4)
ايشان در خصوص اشاره به خداوند هم در ادامه مي فرمايند :
"دربارهٴ خداي سبحان همين دو تعبير آمده است كه گاهي گفته مي‌شود: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾ كه در سورهٴ «زمر» آمده است، گاهي گفته مي‌شود: ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾ كه در سورهٴ «بقره» آمده است؛ پس هم سخن از ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ﴾ است، هم سخن از ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾ است.
خدايي كه دربارهٴ او، هم ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ﴾ آمده است، هم ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾ آمده است؛ چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ است (قريب و نزديك است)"(5)
لذا در فهم نوع خطاب يا بكاربردن صورت غيبت و صيغه سوم شخص در صفات الهي بايد چنين اعتباراتي را مد نظر بگيريم كه خداوند به اعتبار اينكه قريب و نزديك به بندگان است يكوقت به يك سياق و به يك صفات خاص خود را معرفي مي كند ،و يكبار به اعتبار آن مقام والا و اعلي ، صفات خود را با سياق ديگري معرفي ميكند ، و نوع بيان هم در انتقال اين مفاهيم بسيار موثر است . مثلا سياق غيبت و سوم شخص مفرد ، اين عظمت را بيشتر و بهتر منتقل مي سازد.


(1)- انبياء /4
(2)- حجر / 49
(3)- بقره /160
(4)- ر.ك: تفسير تسنيم ، ذيل آيه دوم سوره مباركه بقره
(5)- همان





علم خدا و اختیار ما







پرسش: وقتی خدا می داند ما چه خواهیم کرد، اختیار ما چه معنایی دارد؟

پاسخ:


اشکال قائل بودن به جبر، از عدم درک صحیح، نسبت به "علم الهی و رابطه آن با اختیار انسان" ناشی می شود فلذا لازمۀ رفع اشکال مزبور، درک و فهم دقیق علم الهی خصوصاً در مرحاۀ ذات (پیش از ایجاد) است. و لازمۀ این امر، درک دقیق از براهین علم پیشین الهی است:

اولاً در فلسفه اسلامي به اثبات رسيده است كه هر موجود مجرد از مادّه، به ذات خود، عالم است، چرا كه ذات او در نزد خويش حاضر است و علم، چيزي جز حضور نيست. لازم است بدانيم كه هر مقدار موجود، مجرد و به دور از نقايص و نارسايي باشد به همان مقدار علمش قويتر و شديدتر خواهد بود.

ثانیاً در فلسفه اسلامي در جاي خود به اثبات رسيده كه ذات خداوند، هستي محض و بسيط است و هر چه در عالم از كمالات وجودي هست، او به تنهايي، در عين بساطت، برتر و بهترش را داراست، زيرا هستي مخلوق اوست و هر چه در پهنه عالم هست شعاعي از نورِ وجود اوست. پس خداوند، با علم به ذات خويش به همه هستي علم دارد. و اين علم نيز صفت ذات بوده و با ذات عينيت دارد. (برگرفته از پایگاه اندیشه قم، مبحث علم الهی، با کمی تغییر)

بعبارتی دیگر:

- برهان علم الهی به موجودات در مقام ذات (قبل از ایجاد) این است که ذات خداوند، علت موجودات است، و خداوند به ذات خود نیز عالم است، بنابر این به موجودات عالِم است، بعبارتی علم به علت، مستلزم علم به معلول است، پس خداوند به موجودات هستی و به انسان علم دارد.(عقاید استدلالی 1، علی ربانی گلپایگانی، ص 115)

لازم بذکر است چنانکه پیشتر گفتیم علم الهی از جنس علم بشری نیست که محدود به زمان و مکان باشد بلکه چنانکه خداوند فراتر از زمان و مکان است، علم او نیز فراتر از زمان و مکان است فلذا گذشته و حال و آینده برایش معنا ندارد.

- گذشته از این، موجودات، افعال باریتعالی هستند، از طرفی موجودات عالَم از اتقان و نظم و استواری برخوردارند و هرگاه فعل، دارای چنین ویژگی هایی باشد، دلیل بر علم و اگاهی فاعل آن است بنابر این، اتقان و استواری جهان نیز دلیل دیگری بر علم پیشین خداوند به انهاست.(همان، ص 116)

از اینرو می توانیم نتیجه بگیریم که وقتی بالوجدان، اختیار و آزادی را در خودمان و انتخاب کارها می فهمیم، گواه آنست که سعادت و شقاوت و یا نوع انتخابهای نیک و بد ما با فرض اختیار و آزادی ما در علم پیشین الهی بوده نه بدون این ملاحظه.

از اینرو علم الهي که بیان ان گذشت، جبر آور نيست بلکه علم، تنها جنبه كاشفيّت دارد.

به عبارت ديگر (که بارها در خلال بحث تکرار شد): اگر خداوند علم دارد كه فلان شخص در فلان تاريخ مرتكب فلان كار خواهد شد، اين به معناي مجبور كردن آن شخص بر آن كار نيست، بلكه خداوند علم دارد كه او با اختيار خود چنين كاري را انجام مي دهد.

روحانی و جسمانی بودنِ معاد



پرسش: آیا در هیچ آیه ای از قرآن کریم حرفی از معاد روحانی زده شده است؟

پاسخ:

سلام علیکم

با تشکر از روح پرسشگری شما

در پاسخ به سؤال شما مقدمتاً لازم بذکر است بدانید در این معنا که بگوییم معاد جسمانی - نفسانی و یا معاد جسمانی - روحانی تفاوتی نمی کند. زیرا بر اساس برخی روایات، نفس دارای مراتبی است که مرتبه عالی آن به روح انسانی اشاره دارد. از اینرو هر دو تعبیر، از این زاویه صحیح است.

برای روشن تر شدن بحث، به نکاتی در باب نفس و روح اشاره می کنیم: روح و نفس در معانى مختلفى به كار مى‏ روند. در بعضى از موارد هر دو به يك معنا استعمال مى ‏شوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت اند:

الف) نفس جوهرى است كه ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى است؛ يعنى هر چند خود از جنس ماده نيست ولى افعال خود را از طريق ابزارهاى مادى انجام مى‏ دهد؛ مانند ادراكات حصولى نفس انسان كه با استفاده ازاندام‏هاى حسى صورت مى‏ پذيرد.

ب ) روح، ذاتا و فعلا مجرد است؛ يعنى همان طور كه خود ماده نيست در كنش‏ها و فعاليت‏ هايش نيز نيازمند به ابزار مادى نمى‏ باشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است:
1. روح آدمى مجرّد است، يعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء.
2. هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مى‏ دهد.

وقتی در آيات مربوط به خلقت انسان تأمل می کنیم: پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان، از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير مادى بودن روح است. گاهی عدم توجه و آگاهی، به حقیقت روح موجب اشتباه در برداشت می شود چنانکه برای شما نیز چنین تصور اشتباهی رخداده است. اینکه تصور کردید که وقتی خداوند فرموده: "و نفخت فیه من روحی؛ از روح خودم در او دمیدم."(1) این بدان معناست که جزئی از خدا جدا گشته و در نهاد انسان دمیده شده، در حالیکه اینگونه نیست بلکه بدلیل شرافتی که روح انسانی دارد به خدا نسبت داده می شود، به این نوع اضافه، اضافه تشریفی می گویند چنانکه بدلیل شرافت، ارزش و مکانت کعبه و مسجد می گوییم: خانه خدا و یا به امیرمؤمنان علی (ع) گفته می شود: یدالله (دست خدا)؛ عین الله (چشم خدا) و انها را بنوعی به خدا نسبت می دهیم.

باید توجه داشت که روح، امر الهی است که مورد اراده حضرت باریتعالی بوده است. چنانکه فرمود: "یسئلونک عن الروح، قل الروح من امر ربی" ای پیامبر از تو در باره حقیقت روح می پرسند به انها بگو که روح امری است از ناحیه پروردگار من. (2) در حالیکه اگر روح، مستقیماً جزئی جدا شده از وجود خداوند بود باید گفته می شد: قل الروح من ربی، بگو روح از جنس پروردگارم است.(دقت کنید)

همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است. از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مى‏ بود؛ بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد.(3) همچنین، ما بعینه مشاهده می کنیم متلاشی شدن اجساد شهدا را در حالیکه خداوند در باره شهدا می فرماید: "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ..."(4) اینها برشمردیم همه گواهی می کند که: 1. روح و نفس آدمی غیر مادی است. 2. حقیقتی که پس از مرگ و متلاشی شدن جسم آدمی در عالم برزخ، باقی می ماند همان روح یا (نفس) اوست، همو که هنگام خلقت در او دمیده شده (و نفخت فیه من روحی) که البته در برخی آیات، به دریافت نفس ها هنگام مرگ اشاره می کند. الله یتوفی الانفس حین موتها ...(5) و این امر، دلیلی بر "این همانی" مرتبه عالی نفس با روح انسانی است.

بمنظور اثبات آنچه گفتیم، اضافه بر مطالب پیش گفته، لازم بذکر است: همين حقيقت واحد و مجرد - كه آن را گاهی روح، گاهی نفس و گاهی روان و يا جان مى‏ ناميم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) مى‏ فرمايد: «اى كميل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مى‏ گردد. خداوند در قرآن مى‏ فرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مى‏ فرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خود باز گرد.(6)

در نتیجه در حقیقت، همان روحی که در آغاز خلقت در نهاد انسان دمیده شده، در هنگام مرگ تحت عنوان نفس توسط خداوند و یا فرشته موکل موت دریافت می شود فلذا بر اساس این تقریر و از این زاویه، تفاوتی بین روح و نفس کلی الهی نیست. و تفاوتی نمی کند که بگوییم: معاد جسمانی -- روحانی و یا معاد جسمانی -- نفسانی.

موفق باشید ...

پاورقی______________________________________ ______
1. حجر، 29
2. اسراء، 85
3. ر.ك: انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 57-56 ، با تغییرات و اضافات.
4. آل عمران، 169.
5. زمر، 42.
6. ر.ك: نشان از بى‏ نشان‏ها، علی مقدادی اصفهانی، ج اول، ص 203، با اندکی تغییر.





پرسش: در کجای قرآن آمده که معاد جسمانی است؟

پاسخ:
هر چند دلایل عقلی، اصل معاد را می پذیرد، اما هرگز کیفیت معاد و چگونگی آن را بیان نمی کند. دلایل عقلی نمی تواند ثابت کند که معاد چگونه است آیا روحانی محض است، یا روحانی و جسمانی است و بر فرض دوم، آیا این جسم، جسم عنصری و مادی است یا جسم برزخی و مثالی؟ بنابراین لازم است درباره کیفیت معاد و این که آیا تنها روحانی است و یا روحانی و جسمانی و در صورت دوم با چه بدنی محشور خواهد شد به کتاب آسمانی و احادیث متقن مراجعه کرد.

آیات قرآن، به روشنی گواهی می دهد که معاد انسان ها تنها روحانی نبوده بلکه روحانی و جسمانی است و جسمی که روح به آن تعلق خواهد گرفت همان جسم عنصری است که مبدأ یک رشته فعل و انفعال های فیزیکی و شیمیایی است و ما از میان آیات فراوان، تنها به نقل قسمت کمی از آنها اکتفا می کنیم؟

1. برخی از آیات در پاسخ کسانی که زنده شدن استخوان های خاک شده را یک امر محال می پنداشتند چنین می گوید:
- قل یحییها الذی انشأها اول مرة و هو بکل خلق علیم؛ (1) بگو استخوان ها را آن کس که آنها را بار نخست آفرید زنده می کند و او به هر آفرینشی آگاه است.
- ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلی قادرین علی ان نسوی بنانه؛ (2) آیا انسان تصور می کند که ما استخوان های او را جمع نخواهیم کرد؟ آری ما تواناییم انگشتان او را بسازیم.

2. برخی از آیات، گواهی می دهند که انسان روز قیامت از قبر برخاسته و پای محاسبه می آید :

- افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور؛ (3) آیا نمی داند هنگامی که انسان ها از قبرها برانگیخته می شوند.

- و نفخ فی الصور فاذاهم من الاجداث الی ربهم ینسلون؛ (4) در صور دمیده می شود، پس ناگهان از قبرها به سوی پروردگار خود می شتابند.

و علاوه بر این آیات، قرآن گاهی از طریق ایجاد توجه به زندگی نخست، و گاهی با نشان دادن صحنه رستاخیز در زمین های مرده و گاهی با ارائه نمونه هایی از احیای مردگان، برای امکان معاد استدلال می کند، و گاهی از احیای برخی از مردگان مانند «عزیز» و یا مرده نمایان مانند اصحاب کهف و زنده شدن مرغانی که به وسیله حضرت ابراهیم سر بریده شده بودند، سخن به میان می آورد و از این مثال ها می توان استفاده کرد که حیات مجدد انسان، با بدن عنصری و مادی همراه خواهد بود.

از سخنان امیر مؤمنان در نهج البلاغه نیز به روشنی استفاده می شود که معاد در سرای دیگر با بدن طبیعی و عنصری صورت خواهد پذیرفت؛ مانند:

- اخرجهم من ضرایح القبور و اوکار الطیور و اوجرة السباع، و مطارح المهالک سراعا الی امره مهطعین الی معاده؛ (5) مردگان را از دل گورها و ... بیرون می آورد، در حالی که به سوی فرمان خدا می شتابند و به محل بازگشت خود مبادرت می نمایند.

- و نیز می فرماید: و اخرج من فیها فجددهم علی اخلاقهم و جمعهم بعد تفرقهم؛ (6) کسانی را که در زمین نهفته اند بیرون می آورد سپس آفرینش آنان را پس از کهنه شدن تجدید می کند و همه را پس از پراکندن گرد می آورد.

- و اعلموا انه لیس لهذا الجلد الرقیق صبر علی النار فارحموا نفوسکم؛ (7) بدانید برای این پوست نازک، صبر و بردباری بر آتش نیست، پس به خودتان رحم کنید.(8)


  بر مبناي نگاه انسان شناختي، انسان موجودی دو ساحتي است که از دو بُعد جسماني و روحاني فراهم آمده ، به گونه‌اي که هر دو در حقيقت او دخيل‌اند.(دقت کنید) و گفتیم که: چنين نيست که يکي (مثلاً ساحت جسماني) جنبه عارضي و موقتي داشته باشد. البته بُعد روحاني انسان در مقايسه با ساحات جسماني او از نوعي اصالت برخوردار است، اما فرعيت بُعد جسماني لزوماً به معناي خروج آن از حقيقت ذات آدمي نيست.

بنابر اين، اگر هر دو جنبة جسماني و روحاني را در ذات انسان دخيل بدانيم،(توجه کنید) چاره‌اي جز پذيرش معاد جسماني و روحاني نخواهيم داشت، زيرا حضور حقيقت هر فرد در سراي آخرت ضروري است، چرا که در غير اين صورت، حاضران در رستاخيز موجوداتي مغاير با انسان‌هايي که مدت زماني در دنيا به سر برده‌اند، خواهند بود. بعبارتی ديگر نمي‌توان گفت همان شخصي که در دنيا بوده است، (جسماً و روحاً) اينک در پيشگاه الهي حاضر مي‌شود و پاداش و يا کيفر اعمال خود را مي‌بيند، بنابر اين لزوم حضور انسان با تمام حقيقت وجودي خود(روح و همین جسم عنصری) در آخرت، اقتضا مي‌کند که معاد او جسماني - روحاني باشد.(آموزش کلام اسلامي، ج 2، ص 256، نشر معارف، قم 1378ش)

پاورقی______________________________________ __________
1. یس (36) آیه .79

2. قیامت (75) آیه های 3 و .4

3. عادیات (100) آیه .9

4. یس (36) آیه .51

5. نهج البلاغه (عبده)، خطبه .80

6. همان، خطبه 105 و ضمیر «فیها» مربوط به «ارض» است که در ما قبل این جمله ها وارد شده است.

7. همان، خطبه .178

8. آیت الله جعفر سبحانی، عقاید اسلامی در پرتو قرآن، حدیث و عقل.


خلود در عذاب و تطابق کیفر با عمل

پرسش:
به نظر من «خلود» به معنای طولانی مدت است نه دائمی، و عذاب ابدی برای جهنمیان نداریم بلکه عذابشان طولانی است تا زمانی که به اندازه گناهشان عذاب ببینند و جسمشان از بین برود، سپس روحشان نیز از بین می رود و نابود می شوند. پس این گونه نیست که تا ابد باقی و در عذاب باشند. کما این که قرآن کریم جهنم را «دارالبوار» یعنی سرای هلاکت نامیده است.
البته این در باره بهشتیان نیست زیرا مثلا برای اثبات خلود بهشتیان در بهشت می فرماید: «ماکثین فیه ابدا عطاء غیر مجذوذ لامقطوعه ولاممنوعه»، اما مثلا درباره واژه "ابدا" درمورد جهنمیان، این واژه فقط به همراه خالدین آمده است و با دیگر واژه هایی که بیانگر مکث و ماندن جهنمیان در جهنم است همراهی ندارد.
همچنین فلاسفه روح را مجرد و غیر مادی می دانند ولی اگر روح مجرد است پس لزوما کفار هم باید تا ابد زنده بمانند. نتیجه این سخن نسبت دادن جبر به خداوند است. یعنی ما برای اینکه ثابت کنیم روح مجرد است نه مادی، باید بگوییم که خداوند انسانهایی را آفریده که ابزاری برای رسیدن او به اهدافش بوده اند و سپس جبرا ایشان را برای ابد عذابشان می کند.
از طرفی چگونه ما می توانیم یک جوان کم سن و سالی را که فقط بخاطر مسائل عاطفی و از روی جهل و ضعف اعتقادی دست به خودکشی می زند را بگذاریم در کنار سران کفر که بر مردم دنیا ستم می کنند و بگوییم این هم باید مثل آنها تا ابد در رنج و عذاب بسر برد؟
مطلب دیگر، تفاوت بین روح جهنمیان و بهشتیان این است که روح جهنمیان وجه الهی ندارد پس نابود شدنی است.
بنابر این: با توجه به اینکه قرآن کریم جزای هر گناهی را مصیبتی معادل خود آن گناه می داند نه بیشتر از آن، و حتی می فرماید افرادی که نیت کار بدی دارند ولی به هر دلیلی آن را انجام نمی دهند را هم کیفر نمی کند، چگونه خلود در جهنم برای اهل آن هیچ زمانی پایان نخواهد گرفت؟

پاسخ:
با سلام و درود
در این زمینه چند مطلب عرض می شود:
ـ مطلب اول؛ معنای لغوی:
خلود به معنای مدت طولانی و مدید، دوام بقاء، جاودان بودن، ثبات داشتن و ... است.
"دار خلد" که به آخرت اطلاق می شود نیز به جهت باقی بودن اهلش در آن، این گونه نامیده می شود.
دوام و بقاء هر چیزی به حسب خودش است. دوام و بقاء در دنیا به معنای طولانی بودن عمر و مدت طولانی است؛ ولی دوام و بقاء در آخرت، برای ابد و تا وقتی است که آخرت باقی است.
خلود، مطلق استمرار و دوام را می رساند و وقتی مقید به قید «ابدا» (خالدین فیها ابدا) و ... شود استمرار دائمی و همیشگی را می رساند.
خلود، بقاء مستمر است و استمرار داشتن، ملازم با آن است. (1)
ـ مطلب دوم؛ تعابیر قرآنی بر دوام و خلود:
تخفیف ندادن عذاب: «خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»؛ هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى ‏مانند نه در عذاب آنان تخفيف داده مى ‏شود، و نه مهلتى خواهند داشت‏.(2)
«لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فيهِ مُبْلِسُون‏»؛ هرگز عذاب آنان تخفيف نمى ‏يابد، و در آنجا از همه چيز مأيوسند.(3)
اضافه شدن عذاب: «يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً»؛ عذاب او در قيامت مضاعف مى ‏گردد، و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند!(4)
عذاب ماندگار: «خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيم‏»؛ جاودانه در آن خواهند ماند- همان براى آنها كافى است!- و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى براى آنهاست!(5)
«إِنَّ الظَّالِمينَ في‏ عَذابٍ مُقيمٍ»؛ آگاه باشيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائمند.(6)
تعبیر کنایی بر دائمی بودن: «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد»؛ جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد! پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى‏دهد!(7)
عذاب، خلاصی ندارد: «ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِم‏»؛ و هيچ چيز نمى ‏تواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد!(8)
جهنمیان، یاوری ندارند: «خالِدينَ فيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً»؛ در حالى كه همواره در آن تا ابد مى‏مانند، و ولىّ و ياورى نخواهند يافت!(9)
ـ آنان فراموش شدگانند: «فَذُوقُوا بِما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ (و به آنها مى‏ گويم:) بچشيد (عذاب جهنم را)! بخاطر اينكه ديدار امروزتان را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم و بچشيد عذاب جاودان را به خاطر اعمالى كه انجام مى ‏داديد!(10)
کسی خارج نمی شود: «يُريدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ»؛ پيوسته مى‏ خواهند از آتش خارج شوند، ولى نمى ‏توانند از آن خارج گردند و براى آنها مجازاتى پايدار است‏.(11)
لازم به ذکر است، در قرآن، جهنم خلد، نیامده ولی خالد بودن در آن آمده است «خالِدينَ فيها أَبَدا»(12). از طرفی آیات بسیاری هستند که همگی یا دلیل یا قرینه بر این معنا ی ابدی بودن هستند. از جمله:
«بِئْسَ الْقَرار»(13)
«جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها ... وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيم‏»(14)
«فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»؛ آتش دوزخ براى اوست در آن جا، نه مى ‏ميرد و نه زندگى مى ‏كند.(15)
«إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً»؛ كه عذابش سخت و پر دوام است.(16)
«لا يُقْضى‏ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها»؛ هرگز فرمان مرگشان صادر نمى ‏شود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنان تخفيف داده مى ‏شود.(17)
«في‏ عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ»(18)
«فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً»(19)
چند نکته:
1. ظاهر آیات قرآن دلالت دارد بر ماندگاری برخی جهنمیان در عذاب؛ و نابود و نیست شدن جهنمیان، از آیات قرآن فهم نمی شود.
2. انسان برای ابد آفریده شده است، و این با فرمایش شما سازگار نیست. از نظر فلاسفه، نفس و روح، نابود شدنی نیست. البته روح هم مخلوق الهی است ولی پس از خلق شدن، نابود شدنی نیست؛ لذا تعبیر به خلق در باره روح، دلیل بر ادعای شما مبنی بر نابود شدن روح نیست. افزون بر اینکه «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»(20) اشاره به مادی و غیر مجرد بودن روح نیست بلکه آن نطفه ای که مراحل تغییر را گذرانده است به مرحله ای می رسد که روح به آن دمیده و به موجودی دیگر (توأم از ماده و روح) تبدیل می شود.
3. قرآن برای جاودانه بودن بهشت و نعمتهای بهشتی، از همین تعبیر «خالد» استفاده کرده است؛ و استفاده از این تعبیر برای جهنم نیز قرینه است بر ابدی بودن زندگی و عذاب جهنمیان.
با توجه به این که از نظر وجودی، بین انسان بهشتی و جهنمی فرقی نیست، و آیات قرآن در ابدی بودن بهشت و بهشتیان تصریح دارد، می توان به این نتیجه رسید که جهنمیان نیز این گونه اند. البته لازم به ذکر است که ابدی بودن جهنم برای گروه خاصی از افراد است، نه برای همه جهنمیان. «وَ كَذلِكَ نَجْزي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏»؛ و اين گونه جزا مى ‏دهيم كسى را كه اسراف كند، و به آيات پروردگارش ايمان نياورد! و عذاب آخرت، شديدتر و پايدارتر است.(21)
ـ مطلب سوم؛ بلا، امتحان، مجازات ابدی و عدالت:
2. این گونه نیست که هر مصیبتی مجازات و به خاطر اعمال انسان باشد. طبق روایات، مصیبت وارد شده می تواند جهات مختلفی داشته باشد. امام علی علیه السلام می فرمایند: "إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَة"؛ بلاها برای ظالم تأديب، براي مومنان امتحان، براي پيامبران درجه و براي اولياء كرامت و مقام است.(22)
2. تکلیف بیش از طاقت، معقول نیست و خداوند بیش از طاقت انسان، از انسان انتظاری ندارد و تکلیف بر او قرار نمی دهد: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»؛ خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش، تكليف نمى ‏كند. (انسان،) هر كار (نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر كار (بدى) كند، به زيان خود كرده است.(23)
لذا وقتی انسان در وقوع چیزی دخالت ندارد، برای آن هم محاکمه نمی شود.
3. ظلم قبیح است و خداوند ذره ای ظلم نمی کند: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ»؛ خداوند (حتّى) به اندازه سنگينى ذره‏ اى ستم نمى ‏كند.(24)
4. خداوند راه بازگشت و جبران را باز گذاشته و هر اشتباهی را در صورت جبران، می بخشد: «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ»؛ خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.(25)
5. حسابرسی اعمال، قوانین خاص خود را دارد. رابطه گناه و مجازات، رابطه کمی و زمانی نیست بلکه رابطه کیفی است؛ البته در قوانین دنیایی هم این مسأله وجود دارد و برای قتل که چند دقیقه طول کشیده، مجازات حبس ابد و ... قرار می دهند.
قوانین طبیعی و تکوینی هم چنین است، مثلا کسی که چند روز شیشه یا مشروبات الکلی و یا ... مصرف کند، ممکن است بیماری بگیرد که تا آخر عمرش همراهش است، ولو مدت انجام خطایش چند روز بیشتر نبوده باشد.
از طرفی مجازات گناه، نتیجه و اثر گناه است که دامان گناهکاران را می گیرد: «فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى ‏شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست.(26)
لذا این که بگوییم چرا برای یک عمر 80 ساله، عذاب ابدی قرار داده شده، صحیح نیست.
نکته: این گونه حسابرسی و محاسبه اعمال، قبلا به انسان ابلاغ و اطلاع رسانی شده است.
6. خلود و ابدی بودن عذاب، اختصاص به گروه خاصی دارد. کسانی که با توجه به همه آگاهی دهی ها، همه وجود خود را غرق گناه کرده و قابلیت هدایت شدن را در خود از بین برده اند: «بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»؛ آرى كسى كه مرتكب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند، چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند.(27)
البته باز هم برای این شخص راه توبه قرار داده شده، و این مجازات در صورتی است که او در همان حال کفر و شرک و ... بمیرد و توبه نکند: «وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى ‏رود و آنان اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود.(28)
7. این که قرآن پاداش و کیفر را معادل عمل می داند، مرادش معادل بودن زمانی و کمّی نیست، بلکه طبق محاسبات و قوانین نظام الهی و حسابرسی اخروی است.
8. وجود امور تکوینی و جبری، دلیل بر جبری بودن انجام گناه نیست تا بگوییم جهنمیان از روی جبر، جهنمی شده اند. اختیار از انسان سلب نشده کما این که بسیاری دیگر از انسان ها با همان وقایع تکوینی جبری برخورد کرده ولی جهنمی و خالد در جهنم نشده اند.
9. نفس خلود در جهنم، جزء نظام خلقت و برای هدایت دیگران لازم است. البته همین وعده خلود در جهنم، کافی است برای هدایت و انذار انسان ها، ولو هیچ کس، خالد در آتش نشود؛ ولی عده ای با فرو رفتن در گناه و از بین بردن قابلیت هدایت در خود، این وعده را محقق و بالفعل کرده اند.
10. خداوند فیضش دائمی است لذا خلق کردن مطابق با فیاضیت الهی است. از طرفی اختیار دادن به انسان، هیچ اجباری برای انتخاب عذاب ابدی برای انسان نیست، کما این که انسان های بسیار زیادی (اکثریت انسان ها) به عذاب ابدی دچار نمی شوند. اگر خلق کردن و اختیار دادن موجب جبر می شد، چرا بقیه به چنین جبری نرسیدند و دچار عذاب ابدی نشدند؟!
بنابر این: وقتی حسابرسی اعمال و پاداش و كيفر دادن، بر اساس نتيجه و اثر خود عمل باشد، دیگر موضوع مساوات و برابرى از نظر زمان و كميت و كيفيت مطرح نخواهد بود. یک عمل به ظاهر كوچک (از نظر زمانی) می تواند اثرش يک عمر محروميت و ناراحتى، و یا سرچشمه خيرات و بركات براى يک عمر باشد.
ـ خلاصه مطالب:
1. ظاهر عبارت «خالد» بودن، ماندن در جهنم و عذاب دیدن است، نه این که پس از مدتی نابود شده و دیگر عذابی نباشد. این با معنای خلود، ناسازگار است.
2. در روایات معصومین علیهم السلام نیز چنین برداشتی که شما دارید، نیامده است.
3. عقل و نقل (قرآن و روایات) خلاف ادعای شما است و اگر بخواهید ادعایتان را ثابت کنید باید آن قدر ادله محکمی داشته باشید که بتواند با ظهور آیات قرآن، مقابله نموده آن ظاهر را از ظهورش برگرداند؛ در حالی که آیات بسیاری در قرآن هست که به خلود و ابدی بودن بهشت برای همه بهشتیان، و جهنم برای افراد خاصی(نه همه جهنمیان)، ظهور و دلالت دارد.
برای دست برداشتن از ظهور آیات متعدد، و حمل روایات بر وجهی دیگر، دلیلی بسیار قطعی و محکم لازم است تا بتوان ظهور آیات و روایات را کنار گذاشت؛ و استدلال های شما توان مقابله و مقاومت در برابر این ظهور را ندارند.
4. تعبیر آوردن به ابدی بودن عذاب، قطعا مصلحت و نکته ای هدایتگرانه داشته که خداوند این گونه تعبیر آورده است. و تاثیر تربیتی و انذاری ابدیت، بیشتر از طولانی بودن است، و انسان را متوجه می کند که نسبت به این موارد باید بسیار دوری کند و بترسد از این که سرانجامش به ابدیت عذاب منتهی شود.
لذا اصل وجود عذاب ابدی هم برای انذار و ترساندن است و اثر تربیتی دارد و اگر اصلا مصداقی هم پیدا نکند و کسی محکوم به عذاب ابدی نشود، هیچ مشکلی پیش نمی آید. لذا این که عده ای با سوء انتخاب، آن را فعلیت می بخشند، دیگر ایرادی بر خداوند وارد نیست.
5. هلاکت و نابودی به معنای نابودی روح نیست بلکه به معنای هلاکت از دنیا و نابودی اعمالشان است. بهشتیان عمل صالحشان را به دنبال می برند و پاداشش را می گیرند ولی جهنمیان عمل صالحی ندارند و همه اعمالشان در این دنیا نابود می شود و عمل صالحی برای همراه بردن ندارد لذا روحشان در عذاب است.
نمی توان لفظ «هلک» را مختص معدوم شدن و نابودی دانست و آن را به قرآن نسبت داد و گفت این ظاهر قرآن است. هلاکت، دارالبوار و هیزم جهنم بودن، هیچ کدام به معنای معدوم شدن نیست تا شما آن را ظاهر قرآن دانسته و مراد و نظرات خودتان را به قرآن نسبت بدهید.
6. درست است که هر آن چه روح دارد می میرد ولی مرگ و مردن به معنای جدا شدن روح از بدن است، نه به معنای مرگ روح. در اثر مرگ، روح از بدن مادی جدا می شود و به بدن دیگر (برزخی یا قیامتی) می شود، نه این که روح بمیرد.
تعبیر آوردن از عدم شعور و تعقل نداشتن، به موت و مرگ؛ تعبیری کنایی و مرسوم است. لذا اصلا این گونه آیات ناظر به نابودی و مرگ روح نیست.
بنابر این:
خلود، ظهور در معنای دوام و استمرار دارد؛ خصوصا وقتی با قیودی مانند ابدی بودن و ... بیاید روشن می شود که معنای طولانی مدت بودن مراد نیست و معنای ابدی و جاودان بودن مراد است. و تعابیر قرآن در باره عذاب ابدی برخی جهنمیان، از همین باب است.
معدوم و نیست و نابود شدن روح جهنمیان و ...، با ظاهر آیات متعدد قرآن، ناسازگاری و منافات دارد.
برای دست برداشتن از ظهور آیات متعدد، و حمل روایات بر وجهی دیگر، دلیلی بسیار قطعی و محکم لازم است تا بتوان ظهور آیات و روایات را کنار گذاشت؛ در حالی که استدلال های شما توان مقابله و مقاومت در برابر این ظهور را ندارند.

_______________

1.    ر.ک: التحقيق في كلمات القرآن الكريم، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج ‏3، ص 97 به بعد؛ لسان العرب، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج ‏3، ص 164؛ و ... .
2.    بقره، 162؛ آل عمران، 88.
3.    زخرف، 75.
4.    فرقان، 69.
5.    توبه، 68.
6.    شوری، 45.
7.    هود، 107.
8.    یونس، 27.
9.    احزاب، 65.
10.    سجده، 14.
11.    مائده، 37.
12.    نساء، 169.
13.    ابراهیم، 29.
14.    توبه، 28.
15.    طه، 74.
16.    فرقان، 65.
17.    فاطر، 36.
18.    زخرف، 74.
19.    جن، 23.
20.    مؤمنون، 14.
21.    طه، 127.
22.    بحارالانوار، نرم افزار جامع الاحادیث نور، ج ‏64، ص 235.
23.    بقره، 286.
24.    نساء، 40.
25.    زمر، 53.
26.    يس، 54.
27.    بقره، 81.
28.    بقره، 217.