۱۳۹۳ آبان ۱۵, پنجشنبه

آزادی زن


آیا در تمام معبدها خدا یاد می شود؟





الحج : 40 الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ

همانها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اينكه مى‏گفتند: «پروردگار ما، خداى يكتاست!» و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه‏ها، و معابد يهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى‏شود، ويران مى‏گردد! و خداوند كسانى را كه يارى او كنند (و از آيينش دفاع نمايند) يارى مى‏كند خداوند قوى و شكست ناپذير است.



چند نکته عرض می شود:

1. خداوند در کجای قرآن عبادتگاه مشرکان را تأیید کرده است؟! در هیچ جای قرآن نمی توان غیر از تعالیم توحیدی چیزی یافت.

اگر هم منظورتان ادیانی است که تحریف شده اند، باید گفت مراد خداوند در این آیه تایید شرک آنها نیست بلکه مراد عبادتگاه هایی است که بر اساس توحید برپا هستند.

2. همه ادیان الهی آمده اند تا شناخت صحیحی از خداوند به انسانها بدهند و آنها را از شرک و ... پاک نمایند.

3. توحید، اختصاص به اسلام ندارد و همه ادیان الهی بر پایه توحید استوار است.

ضمنا هیچ مانعی در اصل ارتباط بنده با خالق وجود ندارد و ادیان الهی آمده اند تا راه صحیح این ارتباط را به انسانها آموزش بدهند.

4. ما دو نوع تکثرگرایی داریم، یکی مقبول است و دیگری مردود.

تکثرگرایی در مقام اثبات مورد قبول است، یعنی این که یک مسیحی و یا یهودی چون حقانیت اسلام برای او ثابت نشده است لذا پی به حقانیت اسلام نبرده و مسلمان نشده است. اما بر اساس آموزهای دینی خود عمل می کند.

این شخص چون حجت بر او تمام نشده بوده معذور است و می تواند به بهشت برود.


اما تکثرگرایی در مقام ثبوت، مردود است، یعنی این گونه نیست که در یک زمان دو تا دین حق، وجود داشته باشد. لذا دین اسلام، دین خاتم و کاملتر از مسیحیت است و تنها دینی که خداوند در این زمان به آن راضی است دین اسلام است.



بنا بر این:

همه ادیان الهی یک منشأ دارند و از طرف یک خدا آمده اند و همه ادیان الهی "الله" را خدا می دانند و از او یاد می کنند.

در هر زمان یک دین به عنوان دین حق، وجود دارد و اکنون دین اسلام کاملترین ادیان الهی است و همه بایستی بر آن دین باشند.

با این بیان، بهشت مختص مسلمانان نیست لذا اگر کسی حجت بر حقانیت دین اسلام بر او تمام نشده و به حقانیت دین اسلام نرسیده است، در پیشگاه الهی معذور است و می تواند به بهشت هم برود.




اما در مورد معابد اهل کتاب:

در این زمینه چند نکته عرض می شود:

1. معابد مظاهر دين و شعائر و نشانه‏ هاى دين هستند كه مردم به وسيله آن به ياد دين مى ‏افتند لذا بقای آنها عاملی برای حفط دینداری است.


2. نام عبادتگاه مهم نيست، كفّار و متجاوزين، با ياد خدا و راه او به هر شكل و در هر كجا كه باشد مخالفند.


3. آیه در مقام این نیست که بگوید اکنون همه صومعه ها و دیرها و ... بر حق هستند و همه راه توحید را می روند، بلکه آیه در مقام اهمیت و جایگاه معابدی است که در آنها خداوند عبادت می شود.

در همان زمان موسی(ع) و عیسی(ع) هم کافران قصدشان نابودی مراکزی است که یاد خدا در آن می شده است. و قطعا در آن زمان موحدانی بوده اند که به توحید معتقد بوده و خداوند را بر اساس توحید عبادت می کردند.

لذا این آیه نمی خواهد بگوید برای همیشه در این معابد توحید رعایت می شود، بلکه می خواهد بگوید اینها مظاهر دینداری است و باید در حفظ آنها کوشید.


4. مگر نمی شود اکنون هم یهودی و نصرانی با این که بر دین خود باقی هستند خدا را بر اساس توحید عبادت کنند؟؟!!

لذا نگرویدن آنها به اسلام دلیل بر شرک آنها نیست. خداوند و وحدانیت و توحید، در همه ادیان وجود دارد و از مشترکات ادیان الهی است.


5. در تفسیر و برداشت از آیات که نمی توانیم چشم بر همه چیز ببندیم و فقط همین یک آیه را مد نظر داشته باشیم.

قرآن پر است از آیاتی که توحید را رکن اصلی دینداری و عبادت می داند. لذا نمی توان ادعا کرد منظور این آیه هر نوع پرستشی است، ولو همراه شرک. چنین ادعایی قطعا باطل است.

لذا اگر هم نسبت به این آیه شبهه داریم نمی توانیم ادعا کنیم که این آیه قصدش تایید عبادت مشرکانه است. بلکه باید بگوییم نمی دانیم منظورش چیست، نه این که ادعایی باطل به قرآن نسبت بدهیم.


6. نباید مسائل را با هم خلط کرد. روشن است که قرآن در مقام تایید آنهایی که شما می گویید نیست و این آیه هم ناظر به آنها نیست.

این آیه ناظر به محل عبادت به عنوان نمادی برای حفظ دین الهی است. و این معابد امنون از نظر ما و با ورود اسلام، اعتبار چندانی ندارند و الا در زمان خود اعتباری واقعی و مسلم داشته اند و این آیه هم ناظر به همان معابدی است که در هر دورانی نمادی دینداری بر اساس توحید بوده است.

صومعه و دیر و کلیسا و ... در زمان خود نماد دینداری و یکتا پرستی بوده اند و این آیه می خواهد فلسفه جهاد در راه خدا که یکی از زمینه های جهاد، جهاد برای حفظ عبادتگاهها است را بیان کند، در زمان موسی(ع) و زمان عیسی(ع) صومعه و دیر و کلیسا، و در زمان رسالت پیامبر(ص) و دین اسلام، مساجد.


7. جمله «يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً» (نام خدا در آن بسيار برده مى ‏شود) ظاهرا توصيفى است براى خصوص مساجد، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كه در تمام ايام سال در آن انجام مى ‏گيرد پر رونق ‏ترين مراكز عبادت در جهان است، در حالى كه بسيارى از معابد ديگر تنها يك روز در هفته و يا روزهايى در سال مورد بهره‏ بردارى قرار مى ‏گيرد. (تفسير نمونه، ج ‏14، ص 116)




آموزش توحید و یگانگی خدا برای کودکان




کمی به فرزندانمان یاد بدهیم درپیرامون خود بیندیشند:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ (10ابراهيم)
رسولان در جواب آنها گفتند: آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است شك توانيد كرد؟ خدايى كه شما را به مغفرت و آمرزش از گناهانتان مى‏خواند و مى‏خواهد به اجل معين و عمر طبيعى برساند. باز كافران گفتند: ما شما (پيغمبران) را مثل خود بشرى بيشتر نمى‏دانيم كه مى‏خواهيد ما را از آنچه پدران ما مى‏پرستيدند منع كنيد، پس (اگر به راستى پيغمبر هستيد) براى ما حجت و معجزى آشكار (كه ما را مجبور به ايمان كند) بياوريد





قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (16رعد)
بگو كه آفريننده آسمانها و زمين كيست؟ بگو: خداست، پس بگو: آيا شما خدا را گذارده و غير خدا (مانند بتان و فرعونان) را براى نگهبانى و يارى خود برگرفتيد در صورتى كه آنها بر سود و زيان خود هم قادر نيستند؟ آن گاه بگو: آيا چشم نابينا (ى جاهل) و ديده بينا (ى عالم) يكسان است؟ يا ظلمات (شرك و بت پرستى) با نور (معرفت و خدا پرستى) مساوى است؟ يا آنكه اين مشركان شريكانى براى خدا قرار دادند كه آنها هم مانند خدا چيزى خلق كردند و بر مشركان، خلق خدا و خلق شريكان خدا مشتبه گرديد؟ (هرگز چنين نيست) بگو: تنها خدا خالق هر چيز است و او خداى يكتايى است كه همه عالم مقهور اراده اوست.


ولا کودکان ونوجوانان قلبی صاف وساده دارند واصل اینکه ما بخواهیم با ادله وبراهین وحدانیت خدا را برای آنها اثبات کنیم صحیح نیست چون آنها در وحدانیت خدا شک ندارند که ما بخواهیم آنرا اثبات کنیم.

آنچه به ما توصیه شده است یاد دادن توحید به کودکان در سه سالگی است وما همین قدر که به بچه یاد بدهیم آفریدگار ما خداوندی است که یکتا بوده وهمانندی نداردکافی است ونوعا بچه از ما دلیل نمی خواهدچرا که این امر مطابق فطرت بچه هم است واز طرف دیگر ذهن وفکر کودکان ونوجوانان آنقدر ورزیده نشده است که بتواند دلیلها را بررسی کند وآنرا تصدیق نماید.

پس آنچه در وهله اول وظیفه ما نسبت به کودکان است یاد دادن توحید ووحدانیت الهی است ودر مرحله بعدی باید اورا با بعضی از صفات الهی آشنا کنیم مانند اینکه خدا مثل ما جسم ندارد که خانه ومکان داشته باشد چون یکی از سوالات بچه ها این است که خدا کجاست؟

همچنین از اول باید یه بچه یاد داد که نعمتهایی که ما استفاده می کنیم همه آنها را خدا به ما داده است نه اینکه پدرش به دست آورده تا از اول بچه با توحید بزرگ وقلب بچه مانند زمین خالی مستعدی است که هر چه در آن بکاری به ثمر می نشیند.
همچنین با ید در مورد مهربانی خداوند با بچه حرف زد تا ذهنیت خوبی از خدا داشته باشد.

اما برای نوجوانان و کسانی که ذهن آنها آماده شده است می توان در اثبات وحدانیت خداوند از محسوسات وچیزهایی که برای او قابل فهم است مثال ودلیل آوردواینکه این همه نعمتهای الهی با این عظمت وشگفتی نمی تواند توسط دو خداوند باشد چون دو خداوند نمی توانند اینقدر هماهنگ وبدون اختلاف با همدیگر کار کنندهمانطور که دو پادشاه نمی توانند هماهنگ ومتحد یک مملکت را اداره کنند.


برای کودکان نمی توان از دلایل وبرهانهای فلسفی وقابل فکر وتامل زیاد استفاده کرد،ولی به جای آن می توانیم با استفاده از شگفتیها ونعمت های پیرامون خودمان کودکان را بیشر با خدا آشنا کنیم.مانند:
 
1-دو پادشاه همزمان نمی توانند سرزمینی را اداره کنندوحتما باهم اختلاف پیدا می کنند دو خدا هم نمی توانند با هم دنیا را اداره کنندوهر دو خدایی کنند.واین دلیلی است بر وحدانیت خداوند متعال.
 
2- دلیل دیگر بر توحید الهی مانند مثل نیوتن که برای اثبات خدابرای دوست ملحد خود موکتی درست کردومنظومه شمسی را برروی آن طراحی کرد که با زدن کلیدی سیارت طراحی شده بر در خورشید می چرخیدند.دوست نیوتن با دیدن این صحنه اولین سوالش این بود این ساخته کیست؟در جواب گفت خود به خود به وجود آمده است!مگر می شودچیزی به این زیبایی وبا دقت خود به خود به وجود آمده باشد؟نیوتن از فرصت استفاده کرده وگفت چطور می شود سیارات در اسمان بدون این که تکیه گاهی داشته باشندبا نظم خاصی به دور خورشید می چرخند اما این موکتی که هیچ وقت به دقت ان نمی رسد وقابل مقایسه با آن نیست خود به خود به وجود آمده باشد.دوست نیوتن جوابی نداشت وبه حدانیت خداوند ووجودش اعتراف کرد.
 
3-هواپیما وقتی در آسمان حرکت می کند برای کودکان جذاب وعجیب است لذا می توان گفت همانطور که با دیدن هواپیما انسان به فکر می رود این چیز عجیب وبا عظمت ساخته کیست منظومه شمسی وآسمانها در آسمانم وجود دارند وبه مراتب عظمت وشگفتی آنها خیلی عجیب تر از هواپیما است پس حتما سازنده حکیم وعالمی دارد که خداوند است.

ما با استفادهاز این مثالها می توانیم فکر کودکان خود را به سوی این مسائل دینی سوق دهیم وعظمت الهی ومقامش را بیشتر برای آنها روشن کنیم.

برای آشنایی بیشر با این مباحث می توانید از کتاب نشانه هایی از او نوشته آیت الله رضا صدر استنفاده کنید. 

۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

مریم آرامیان در کنار دوست سیاه پوستش


مگر چند خالق داریم که الله احسن الخالقین است؟





پرسش:
چرا خداوند در قرآن می فرماید: تبارک الله احسن الخالقین
مگر بجز خداوند خالق دیگری هم هست؟
آیا آن خالق مخلوق خداوند است یا از ازل بوده است؟
چرا خلق مگس به دست اهریمن، شرک در خلق به شمار می آید و این نکته شرک در خلق نیست؟


پاسخ:
در تحلیل ایه شریفه و در راستای این سوال باید بحث را در چند محور مورد توجه قرار داد :
الف : معنای خلق کردن و خالق بودن.
ب : معنای احسن الخالقین بودن.
ج : رابطه متعدد بودن بودن خالقها با یگانگی خداوند متعال.

اما بررس دقیق این نکات:
بخش اول: معنای خلق
اصل معنای خلق به معنای تقدیر است. یعنی جمع آوردن اجزای یک شیء.
و این جمع آوردن اجزای یک شی یا مشخص کردن مقدار یک شی به دو گونه می تواند محقق شود :
الف : ابتکاری و ابداعی یعنی اجزای که اصلا موجود نبوده اند به وجود بیانند با مقدار مشخص.
ب : غیر قسم اول. یعنی جمع کردن اجزایی که موجود بوده اند و ترکیب اجزایی که موجود هستند.
قسم اول مخصوص خداوند متعال است. و ایاتی از قران کریم که خالقیت را به خداوند متعال نسبت میدهد منظور این قسمت است.
أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِير.
آيا نمى‏بينند كه خدا چگونه مخلوق را مى‏آفريند و پس از نيستى بازش مى‏گرداند؟ اين كار بر خدا آسان است. (1)
همانطور که می بینیم در این ایه ابدا و آغاز خلقت به خداوند متعال نسبت داده شده است، نه مطلق همه خلقها.
در قسم دوم غیر خداوند را هم می توان خالق نامید :
کما اینکه در قران خلق را به غیر خداوند هم نسبت داده اند.
أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه.‏
ا، برايتان آورده‏ام من از گِل، چيزى به شكل پرنده خلق میکنم سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد "(2 ).
وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي‏.
و تو از طین چیزی به شکل پرنده خلق میکنی.(3)
در این دو ایه خلق کردن به غیر خداوند متعال نسبت داده شده است و خود قران غیر خدا را خالق میداند.
تعبیر دیگر از این بخش :
خالقیت و خلق کردن به گونه است :
الف : خالقی که مستقل است.
ب : خالقی که غیر مستقل است.
اولی مخصوص خداوند متعال است.
و دومی غیر خداوند هم هست.

خلاصه
اگر سوال شود :
مگر چند خالق داریم؟
در جواب می گوییم :
از آنجا که خلق و خالق بودن دو معنی دارد و به دو گونه به کار می رود؛(4)
گر منظور شما معنای اول و کاربرد اول باشد جواب این است که خالقیت مخصوص خداوند است و تنها یک خالق داریم.
و اگر منظور بخش دوم باشد؛ غیر خداوند هم می تواند خالق باشد.

بخش دوم : تحلیل معنای احسن الخالقین
با توجه به انچه گذشت ما میتوانیم خالقیت را به غیر خداوند نیز نسبت دهیم. وقتی خالقیت به غیر خداوند نسبت داده میشود بحث مقایسه مطرح میشود که کدام خالق بهتر خلق میکند؟
و جواب از هر دو زاویه قابل طرح است :کسی که خلق ابداعی دارد احسن و بهتر از کسی که خلق غیر ابداعی دارد. و همچنین کسی که مستقلا خلق می کند بهتر و احسن است از کسی که غیر مستقل خلق می کند.
نکته : میتوان در معنای این ایه این را نیز مورد توجه قرار داد حتی اگر منظور خالقیت ابداعی نباشد با توجه به شناختی که از خداوند متعال داریم ( علم مطلق / قدرت مطلق / و حکمت ) حتی در خلق غیر ابداعی نیز خداوند متعال احسن و بهترین است به پشتوانه همین علم و قدرت و حکمت.

بخش سوم:
به نظرم با توجه به مطالب مطرح شده این بخش هم واضح شده باشد.
اگر کسی معتقد باشد که خالقهای مستقل و خالق های ابداعی ( خلق از عدم ) متعدد هستند این اعتقاد به تعدد خداوند است.
ولی اگر منظور خالقیت غیر مستقل باشد یا منظور هر دو باشد این تعدد خداوند را به دنبال ندارد.
منابع:
1. عنکبوت،آیه 19.
2. آل عمران آیه 49.
3. مائده آیه 110.
4. مفردات راغب در معنای کلمه خلق. و المیزان ج 3 ص 312 .

پرسش:
چرا خدا باید در قران به این وضوح از خودش تعریف کند؟ کسی از خودش تعریف میکند که میترسد یه عده او را دست کم بگیرند لذا خودش را اینطوری به بقیه نشان میدهد. حالا خدا نگران چی بوده ؟ از کی میترسد؟ اگه خدا واقعا خداست و برتر از همه ، با یه کن فیکون قدرتشو به رخ میکشد و دیگه نیازی به تعریف کردن از خودش ندارد. جالب تر اینکه این تعریف از زبون خود خدا نیست و سوم شخص شده خدا !!! یعنی کسی دیگر این تعریف را انجام داده است.

پاسخ:
خداوند متعال در جای جای قرآن کریم به مناسبت های گوناگون به معرّفی خود می پردازد تا بندگان خود را راهنمایی کند و با ذات مقدس خود آشنا گرداند، برای آن که بندگان خدا گمراه نشوند و به فرمان های الهی تن بدهند، باید خداوند را بشناسند و با اسما و صفات او آشنا باشند، اگر می فرماید: «نَبِّئ عِبادى اَنّى اَنَا الغَفورُ الرَّحیم واَنَّ عَذابى هُوَ العَذابُ‏الاَلیم (1)؛ بندگانم را آگاه کن که من غفور و رحیمم، گناه بخشش و پر محبتم و عذاب و کیفر من همان عذاب دردناک است.» برای آگاهی بندگان است، همان گونه که در ابتدا فرمود: «نَبِّئ عِبادى» یعنی بندگانم را آگاه کن.
اگر می فرماید: «واعلَموا اَنَّ اللَّهَ شَدیدُالعِقاب (2)؛ و بدانید که خدا سخت کیفر است» باز برای دانستن و معرفت بندگان است. خداوند از راه معرفی خود با اسما و صفاتش، بندگان را برای نزدیک شدن به بندگی خدا آماده می کند، بنده وقتی بداند خدایش یک چشم به هم زدن از او غفلت ندارد و هیچ چیزی از تحت قدرت و علم و آگاهی او بیرون نیست و بر هر چیزی آگاه و تواناست، رحیم و غفور و منتقم و حکیم و ... است، خواهد دانست که در راه بندگی او چگونه عمل کند و می داند بر چه کسی توکل نماید و امید و خوفش از چه کسی باشد.
پس خداوند متعال به تعریف از خود نزد انسان های ضعیف و عاجز نیازی نداشته است، بلکه تمام این موارد برای هدایت بشر از راه معرفت به خودش بوده است، امّا این که این کار بسیار انجام می شود، برای این که قرآن کریم یک کتاب علمی و یا کتاب قانون تنها نیست، بلکه کتاب هدایتی است که با فکر و دل و جان مؤمنان سر و کار دارد، افزون بر آن که به آنها آگاهی می دهد، به طور مرتب برای موعظه و تذکر مطالب را یاد آوری نموده و پس از هر مطلب ارتباط آن مطلب را با خداوند بیان می کند تا بنده متوجّه باشد که در هر وضعیّتی بایستی خدا را مدّ نظر داشته باشد.
افزون بر آن که هر متکلمی مطالب مهم را ممکن است بارها با عبارت های گوناگون و به مناسبت های گوناگون تکرار کند، چه مطلبی مهم تر است؟ صفات الهی که انسان را با خدای حقیقی آشنا می کند و از بت پرستی و شرک ورزی که معلول جهل بشر به خدای واقعی است، نجات می دهد.(3)
معصومین -ع- نیز از خود تعریف و تمجید کرده اند و مثلا امیر مومنان -ع -در نهج البلاغه در موارد متعددی از خود تعریف کرده ولی نه به دلیل عجب و خودبینی و خود برتر بینی بلکه برای معرفی مقام و منزلت خود با هدف دعوت مردم به کمالات و فضائل خود و پیروی مردم از ایشان .

منابع:
1. حجر،49 و50.
2. بقره،196.
3. تفسیر نمونه، آیة الله ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج 7، ص 303، نشر دارالکتب الاسلامیه.

توسل در بین اهل سنت و جماعت


توسل به بتها شرک است
توسل به درختان شرک است
اما توسل به روح اولیای الهی که مقرب درگاه خداوند هستند عین توحید است
خدای نکرده نمی خواهید بگویید که ام المومنین عایشه مشرک بوده است چون قضیه ای از ایشان نقل شده که حاکی از توسل ایشان به قبر پیامبر است
در سنن دارمي و وفاء الوفاء سمهودي از اوس بن عبداللَّه روايت شده است که:
«مردم مدينه دچار قحطي شديد شدند و به عايشه شکوه کردند. عايشه گفت: به سوي قبر پيامبر(ص) برويد و دريچه اي از آن به سوي آسمان باز کنيد تا ميان قبر و آسمان سقفي نباشد.
راوي گويد: چنين کردند. پس از آن، چنان باراني بر ما باريد که گياهان روييدند و شتران فربه شدند.»
(سنن دارمي، ج 1، ص 44- 43 (باب ما اکرم الله نبیه بعد موته ) - وفاء الوفاء، ج 2، ص 549)


در کتاب صحیح بخاری
كتاب الجنائز، باب الدخول على الميّت بعد الموت، و كتاب المغازى، باب مرض النبي صلىالله علیه وآله وسلم آمده است که پس از انتشار خبر فوت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در شهر مدينه و آگاهى ابوبكر از رحلت آن حضرت، از محلّ سكونتش سُنح حركت كرد و خودش را به منزل پيامبر رساند، وارد مسجد شد و با هيچ كس سخن نگفت، نزد دخترش عائشه رفت، بدن پيامبر را مشاهده كرد كه در بُردى پيچيده‏اند، كنار بدن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نشست. پارچه را از صورت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كنار زد و خودش را روى بدن انداخت و بوسيد و گريه كرد و خطاب به آن حضرت گفت:
بِأَبِي أَنْتَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ، لاَ يَجْمَعُ اللَّهُ عَلَيْكَ مَوْتَتَيْنِ، أَمَّا الْمَوْتَةُ الَّتِي كُتِبَتْ عَلَيْكَ فَقَدْ مُتَّهَا؛ اى پيامبر حق، خداوند دو مرتبه مردن را از تو برداشته و فقط مرگى را براى تو مقدّر فرموده بود كه سپرى شد.
زينى دحلان، مفتى شهر مكّه در ادامه نقل اين حديث مى‏گويد:
قال أبو بكر: طبت حيّا وميّتا، وانقطع بموتك ما لم ينقطع للأنبياء قبلك، فعظمت عن الصفة، وجللت عن البكاء، ولو أنّ موتك كان اختيارا لجدنا لموتك بالنفوس، اذكرنا يا محمّد! عند ربّك، ولنكن على بالك؛ ابوبكر گفت: اى رسول خدا، زندگى و مرگت پاك و طاهر و بابركت بود، با مرگ تو وحى الهى براى هميشه قطع شد، مقام و شأن تو برتر از توصيف است و اجازه گريه نمى‏دهد و اگر مرگ تو در اختيار ما بود، با جان‏هاى خود از مرگت جلوگيرى مى ‏كرديم. اى پيامبر خدا، در پيشگاه پروردگارت ما را ياد كن و فراموش نفرما.


(الدرر السنيّة فى الردّ على الوهّابيّة، ص 34)


اما نظر جناب خلیفه دوم
درباره توسل
يهقى در کتاب دلائل النبوة و برخی دیگر از علمای اهل سنت نقل کرده اند که:
أصاب الناس قحط في زمن عمر رضي اللّه عنه، فجاء رجل إلى قبر النبي صلى اللّه عليه وسلّم، فقال: يا رسول اللّه! هلك الناس، استسق لأمّتك، فأتاه رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم في المنام، فقال: إئت عمر فاقرأه منّي السلام، وأخبره أنّهم مسقون، وقل له: عليك الكيس.
قال: فأتى الرجل عمر فأخبره، فبكى عمر رضي اللّه عنه، وقال: يا ربّ ما آلوا إلاّ ما عجزت عنه
؛ در زمان عمر، مردم دچار قحطى
و خشكسالى شدند، مردى كنار قبر پيامبر [ صلی الله‏ عليه‏ و‏ آله ] آمد و گفت: اى رسول خدا مردم نابود شدند، از خداوند براى امّتت طلب باران كن. رسول خدا [ صلی الله‏ عليه‏ و‏ آله ] در عالم خواب به آن مرد فرمود: نزد عمر برو و از جانب من به او سلام برسان و بگو: بزودى باران خواهد آمد و سيراب خواهيد شد و بگو: كيسه سخاوت را گسترده ساز.
آن مرد ماجراى خوابش را براى عمر نقل كرد، قطرات اشك از چشمان عمر جارى شد و گفت: خداوندا، كوشش و جديّت كردم، ولى هميشه ناتوان و عاجز بودم. (
دلائل النبوّة بيهقى، ج 7، ص 47، باب ما جاء في رؤية النبى [ صلی الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم ] فى المنام، المصنّف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 482 تاريخ دمشق، ج 44، ص 346 و ج 56، ص 489، الاستيعاب، ج 3، ص 1149، تاريخ الإسلام، ج 3، ص 273، البدايه والنهايه، ج 7، ص 105، وقايع سال 18، الإصابه، ج 6، ص 216؛ فتح البارى، ج 2، ص 412، باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء، إذا قحطوا و كنز العمال، ج 8، ص 431)
ابن حجر مى‏نويسد:
«وروى ابن أبي شيبة بإسناد صحيح»؛ ابن ابى شيبه اين روايت را با سند صحيح نقل كرده است ... مردى كه خواب ديده بود بلال بن حارث از اصحاب رسول اكرم بود. (فتح البارى، ج 2، ص 412، باب سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قَحَطُوا)

ابن كثير نيز می گوید: «وهذا إسناد صحيح»؛ اسناد اين روايت صحيح است./البدايه و النهايه، ج 7، ص 105 در وقايع سال 18 احمد زينى دحلان مفتى شهر مكّه مى‏نويسد: بيهقى و ابن ابو شيبه به سند صحيح نقل كرده‏اند: در زمان خلافت عمر، بر اثر خشكسالى مردم دچار قحطى شدند، شخصى به نام بلال بن حارث از اصحاب پيامبر [ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ] كنار قبر آن حضرت آمد و خطاب به قبر گفت: اى رسول خدا [ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ] امّتت نابود شدند، براى آنان از خدا باران طلب كن. رسول خدا [ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله ]
را در خواب ديد، فرمود: به مردم بگو باران خواهد آمد. (الدرر السنيّة: ج 1، ص 9)

از این روایت به خوبی روشن می شود که برخی از اصحاب رسول خدا بعد از وفات آن حضرت در کنار قبرش به وی متوسل می شده اند و از آنان برای رفع مشکلاتشان از او کمک می خواسته اند و بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز این روایت را ذکر کرده اند و هیچ کس هم نگفته است که بلال بن حارث به خاطر این عملش مشرک شده است. 


اما سیره عملی ائمه چهار گانه اهل سنت درباره توسل به مردگان

خطيب بغدادى از علماى بزرگ اهل سنّت از على بن ميمون نقل مى‏كند كه از شافعى پيشواى شافعى‏ها شنيدم كه مى‏گفت:
" إنّي لأتبرّك بأبي حنيفة وأجيء إلى قبره في كلّ يوم يعني زائرا، فإذا عرضت لي حاجة صلّيت ركعتين وجئت إلى قبره وسألت اللّه تعالى الحاجة عنده فما تبعد عنّي حتّى تقضي "
هر روز به زيارت قبر ابوحنيفه مى‏روم و به قبر او تبرّك مى‏جويم و هرگاه برايم حاجتى پيش آيد، دو ركعت نماز خوانده و در كنار قبر او دعا مى‏كنم و در فاصله كوتاه حاجتم برآورده مى‏شود. (تاريخ بغداد، ج 1، ص 135؛ و خوارزمى در مناقب ابى حنيفه، ج 2، ص 199 وابن جوزى در منتظم،ج 16، ص 100)
در چند کتاب معتبر اهل سنت نظیر تاریخ بغداد و خلاصة الكلام و مناقب ابي حنيفه آمده است که امام احمد بن حنبل به امام شافعی توسل می جست که پسرش از کار پدر تعجب می کرد.
پدرش به وی گفت:شافعی مثل خورشید برای مردم و مثل سلامتی برای بدن است و وقتی که شافعی دید اهل مغرب به امام مالک توسل می جویند عملشان را قبیح نشمرد خود شافعی می گوید:من به قبر ابی حنیفه تبرک می جویم و هر روز کنار قبرش می آیم و وقتی که حاجتی بر من عارض شد دو رکعت نماز می خوانم و نزد قبرش می روم و از خداوند حاجتم را کنار قبر ابی حنیفه مسالت می کنم.
(خلاصه الکلام ص ۲۵۲ - تاریخ بغداد ج ۱ ص ۱۲۳ - مناقب ابی حنیفه ج۲ ص ۱۹۹)

دوست عزیز ! از این نمونه در تاریخ اسلام بسیار است که اگر بنا باشد مشرک باشند تمامی امت اسلام بجز ابن تیمیه ومحمد بن عبداللوهاب مشرکند



(وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ).(!!!اسرا)
و چنين خدايى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است" بنا بر اين او را بزرگ دار و به عظمت بى‏انتهايش آشنا شو" (وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً).
نكته‏ ها:
1- تناسب صفات سه‏گانه-
در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كه با توجه به فرمان ذيل آيه به چهار صفت تكميل مى‏شود:
نخست نفى فرزند است، چرا كه داشتن فرزند هم دليل بر نياز، و هم جسمانى بودن، و هم شبيه و نظير داشتن است، و خداوند نه جسم است و نه نياز دارد و نه شبيه و نظير!.
و دومى نفى شريك است چرا كه وجود شريك دليل بر محدوديت قدرت و حكومت، و يا عجز و ناتوانى، و يا وجود شبيه و نظير است، و مى‏دانيم خدا از همه اين صفات پاك است، قدرتش همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهى براى او نيست.
و سومى نفى ولى و حامى در برابر مشكلات و شكستها است، كه نفى اين صفت
نيز از خداوند بزرگ و بى نهايت بديهى است.
و به تعبير ديگر اين آيه هر گونه كمك‏كار و شبيه را از خداوند نفى مى‏كند، چه آن كس كه پائين‏تر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك) و آن كس كه برتر باشد (همچون ولى).
مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكر نكرده چنين نقل مى‏كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى‏پنداشتند، و لذا در مراسم صبح مى‏گفتند:
لبيك لا شريك لك، الا شريكا هو لك! و ديگر ستاره‏پرستان و مجوس، چرا كه
آنها براى خدا ولى و حامى قائل بودند



همانطور که ذکر شد نمونه هایی از توسل صحابه به پیامبر بعد از فوتشان وجود دارد که ما هم نمونه هایی را عرض میکنیم:
أصاب الناس قحط في زمن عمر بن الخطاب فجاء رجل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم فقال : يا رسول الله استسق الله لأمتك فإنهم قد هلكوا . فأتاه رسول الله صلى الله عليه وسلم في المنام فقال : إيت عمر فأقره مني السلام وأخبرهم أنهم مسقون ، وقل له عليك بالكيس الكيس . فأتى الرجل فأخبر عمر فقال : يا رب ما آلوا إلا ما عجزت عنه . وهذا إسناد صحيح .
در زمان عمر بن الخطاب قحطي آمد ، بلال بن حارث آمد كنار قبر پيامبر عرضه داشت :امت تو نابود شدند ، از خداي عالم باران رحمت طلب كن .بعد پيامبر به خوابش آمد و گفت برو پيش عمر و سلام مرا به او برسان و به او خبر بده كه باران رحمت نازل خواهد و به او بگو كه نسبت به مردم بذل و بخششت بيشتر باشد . اين شخص آمد خدمت عمر . عمر خيلي گريه كرد كه ما قابل اين سلام نبوديم . و گفت : هيچ خدمتي را نسبت به مسلمانان كه از دستم بر بيايد كوتاهي نخواهم كرد .
ابن حجر عسقلاني‌ از استوانه هاي علم رجال اهل سنت در آخر مي گويد : سند اين حديث صحيح است .
فتح الباري ، ج2 ، ص412
ابن منكدر - تابعى - صورت خود را روى قبر پيامبر ( ص ) می گذاشت و می گفت: هر زمان مشكل و يا فراموشى و لكنت زبان برايم پيش می آيد ، از قبر پيامبر ( ص ) شفاء و يارى می طلبم . سير اعلام النبلاء ، ج3 ، ص213.

عبداللّه ، فرزند احمد بن حنبل می گويد: از پدرم پرسيدم: مسّ منبر رسولاللّه و تبرّك با مس آن ، و بوسيدن و يا مس و متبرّك شدن به قبر شريف و يا بوسيدن آن به قصد ثواب ، چه حكمى دارد؟ پدرم گفت: هيچ اشكالى ندارد . الجامع فى العلل و معرفة الرجال ، ج2 ، ص32 ؛ وفاءالوفا ، ج4 ، ص1414.

و همچنين آيات بسياري در قرآن كريم وجود دارد كه در خواست از غير خداوند را مشروع مي‌داند ؛ از جمله :
يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ . يوسف / 97 .
گفتند: «اى پدر ! براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم »
در اين آيه خداوند داستان برادران حضرت يوسف عليه السلام را يادآوري مي‌كند كه آن‌ها بعد از پيشيماني از كردارشان به پيش حضرت يعقوب عليه السلام آمدند و از او كه پيامبر خدا بود درخواست كردند كه از خداوند براي آن‌ها طلب بخشش كند . حضرت يعقوب هم نگفت كه چرا خودتان مستقيماً سراغ خداوند نمي‌رويد و به من متوسل شده‌ايد ؛ بلكه به آن‌ها وعده داد كه از خداوند براي آن‌ها طلب بخشش خواهد كرد :
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ . يوسف / 98 .
گفت : « به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى خواهم ، كه او همانا آمرزنده مهربان است » .


همچنين خداوند در آيۀ 64 سورۀ نساء خطاب به پيامبرش مي‌فرمايد :
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا .
و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند ، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [ نيز ] براى آنان طلب آمرزش مى كرد ، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند .
اين آيه نشان مي‌دهد كه بايد براي طلب بخشش از خداوند واسطه و وسيلۀ آبروداري را پيدا كرد تا خداوند به خاطر او حاجات انسان را برآورده سازد .
بنابراين همانطوري که ملاحظه فرموديد حرفهايي که اهل تسنن و مخصوصا وهابیها به عنوان اسلام واقعي !!! مطرح مي کنند و مخالف با آنها را کافر و مشرک مي دانند تماما باطل و بي‌اساس است .




اثبات وحدانیت خدا


لازم به ذکر است در کتب کلامی و فلسفه برهانهای فراوانی برای وحدانیت خداوند اقامه شده است مثل برهان صدیقین. ولی اگر بخواهیم بعضی از دلایل وحدانیت خدا رو ساده خدمتان عرض کنیم می توانیم به دلایل زیر اشاره کنیم:

1- یکی از صفات ثبوتیه خدا این است که بر همه قدرتها سیطره دارد و مافوق بر تمامی قدرتها و علتهاست. با این توصیف اگر دو قدرت مافوق تصور کنیم، یا یکی از آنها باید مافوق بر دیگری باشد که در این صورت مافوق بودن دبگری منتفی می گردد و یا باید در سطح هم قرار گیرند که در این صورت مافوق بودن هردوی انها منتفی است و از این رو نمی توان پذیرفت که بیش از یک خدا وجود دارد.

2- حکیم بودن یکی از صفات ثبوتیه خداست و اگر بخواهیم قائل به دو خدا باشیم، باید وجود دو حکمت را در اداره عالم هستی بپذیریم. لذا اگر بگوئبم هر دو خدا یک حکمت دارند، با توجه به اینکه هیچ وقت نمی توان تصور کرد که یک حکمت واحده از دو نیرو بجوشد، باید بگوئیم که این حکمت یک امر واحد است که بر هر2 خدا عارض می گردد و این در حالیست که هیچگاه چیزی بر خدا عارض نمی گردد. زیرا این امر مافوق بودن خدا را زیر سؤال می برد.

اگر هم بگوئیم این حکمت ذاتی است و از ذات خود خدا می جوشد، پس با وجود دو خدا باید قائل به دو حکمت باشیم و این در حالیست که دو حکمت نمی توانند باهم جمع گردند؛ مگر اینکه مکمل یکدیگر باشند که در این صورت نمی توان قائل به اختبار تام این دو خدا بود و اگرهم مستقل باشند و مکمل یکدیگر نباشند، در اداره عالم هستی باهم تعارض پیدا می کنند و این موجب فساد بوده، در نظم عالم اختلال ایجاد می گردد و حال آنکه یکی از ادله ای که وجود خدا را ثابت می کند، برهان نظم است. از اینرو خدای متعال در قرآن می فرماید:« و إن کان آلهة إلا الله لفسدتا». یعنی: اگر خدایانی غیر از خدای واحد باشند، فساد می شود. این برهان را در ضرب المثل هم اینچنین آورده اند که: آشپز اگر دو تا شود، آش یا شور می شود یا بی نمک.

در باره توضیحات فوق می توان مثال از سازمانهای مدیریتی و شورائی آورد. چرا که سازمانها یا یرای ایجاد نظم به صورت مدیریتی اداره می شود و یا اگر هم شورائی است، برای جلوگیری از هرج و مرج، یک آئین نامه توافقی بر همه اعضاء شورای آن سازمان حکومت می کند با این تفاوت که این آئین نامه که بین اعضاء آن شوری اتحاد ایجاد می کند، بر ایشان عارض شده و مافوق بر آنان قرار گرفته است و این در ذات مقدس خدا راه ندارد.

3- در حدیثی قدسی داریم که خدای متعال می فرماید:« کنت کنزاً مخفیاً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف». یعنی: گنج پنهانی بودم. خواستم شناخته شوم؛ لذا خلقت را خلق کردم تا شناخته شوم. از اینرو هر خدائی آثاری دارد و اگر خدای دیگری هم هست، باید برای شناخته شدنش آثار و آیاتی از خود نشان بدهد و با معجزه و یا مبعوث کردن پیامبر، خبر از وجود خود دهد. این در حالیست که 12400 پیغمبر همگی خبر از وجود یک خدا داده اند و برای وجود خدائی دیگر هیچ نشانه ای نیست.

4- یکی از صفات ثبوتیه خدا صداقت است. با توجه به این که یک خدا در معجزه اش خبر از وحدانیت خود داده و فرموده است:« قل هو الله احد»، اگر خدای دیگری وجود داشته باشد، این ادعا کذب می باشد و لذا قبل از آنکه خدای دیگری به عنوان خدای دوم ثابت گردد، خدائی این خدا زیر سؤال می رود. حال آنکه دلیل صدق بودن این ادعا، معجزه بودن آن است.


آیا خدا به برخی قومها پیامبر نفرستاده است؟









ما در مواردي كه نسبت به مطلبي علم نداريم به احاديث و روايت معتبر رجوع مي كنيم و همچنين به معتبر ترين كتاب الهي كه معجزه پيامبر اسلام است و در صدق گفتار اين كتاب الهي هيچ شك و شبهه اي نيست

قران در اين زمينه به پيامبر خود چنين مي فرمايد :

.......ورسلا قد قصصناهم عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك ايه 164 سوره نساء

و ما از پيامبراني كه فرستاديم ، بر تو قصه برخي را روايت كرديم و قصه برخي را روايت نكرديم

از اين ايه و ايات مشابه نتيجه مي گيريم كه خداوند پيامبران ديگري هم داشته است كه ما از انها بي اطلاع هستيم

اين ايات در كنار ديگر ايات الهي جواب سوال شما بزرگوار خواهد بود

خداوند در ايه 7 سوره رعد چنين مي فرمايد:

لكل قوم هاد

براي هر قومي هدايت كننده اي بود

اين ايات به وضوح نشان مي دهد كه تمام اقوام و ملل داراي پيامبر بوده اند

از طرفي :

از نظر عقلي هم انسان براي اين كه حجتي براي خداوند در عدم هدايت خود نداشته باشد و خداوند هم حجت را بندكان خود در هدايت بشر تمام كند بايد براي تمام اقوام و ملل پيامبر مي فرستاد تا هيچ انساني در اخرت ادعا و دليلي مبني بر عدم دسترسي به پيامبر بر هدايت خويش نداشته باشد

به آيات زير توجه بفرمائيد :

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ (24 فاطر )

ما تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم، و هيچ امتى در گذشته نبود مگر اينكه انذار كننده‏اى داشت‏

جمله و إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ به اين معنى است كه هر امتى از امتهاى پيشين انذار كننده‏اى در گذشته داشته است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى يعنى پيامبر بوده‏اند ....
البته معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است، چرا كه قرآن مى‏گويد خَلا فِيها نَذِيرٌ (در آنها انذار كننده‏اى بود، و نمى‏گويد" منها" يعنى از ميان خود آنها).(تفسيرنمونه ج 18 ص 239 )


2- وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (36 نحل )

ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد!» خداوند گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت پس در روى زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب‏كنندگان چگونه بود!



3- وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه‏ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (رعد 7)

تو فقط بيم دهنده‏اى! و براى هر گروهى هدايت كننده‏اى است..


آیا الله بت دیروز و خدای امروز است؟




امروز میخواهیم به یکی از شبهات کودکانۀ اسلامستیزان و نامسلمانان بپردازم. متن شبهه را بصورت خلاصه میبینیم:

شبهه: الله نام بتی بود در عصر جاهلیت عرب. این بت در کعبه نگهداری میشد و هنوز هم در کعبه قرار دارد(!!) مسلمانان نیز بت میپرستند ولی فقط یک بت را! اما الان لاهای مسلمان این امر را مخفی میکنند و میگویند الله نام خدایی در آسمان است!

پاسخ:


1. اسلام ستیزان هیچ سند معتبری برای این ادعای خود معرفی نمیکنند. ما چیزی که سند معتبری ندارد را نمیپذیریم.

  تنها سندی که برای این ادعا ذکر میکنند کتاب الاصنام است که اولا این کتاب از اسناد دسته اول نیست و با فاصله چند قرنی نویسندۀ الاصنام که با عصر بعثت دارد باید سخن خود را از یکی از کتب معتبر پیشین ذکر کرده باشد که چنین سخنی در گتب پیشین نیامده است. در ضمن نویسندۀ این کتاب یک یهودی به ظاهر مسلمان شده است.

2.حتما" شنیده اید که در زمان یکی از خلفا، فردی پرسیده بود: الله در زمین است یا در آسمان؟ پاسخ را علی(ع) فرمود: خدا در همه جا هست چه در زمین، چه در آسمان. البته اگر الله نام بتی در کعبه بود، البته خلیفه پاسخ این فرد را اینگونه میداد: به مسجدالحرام برو و الله را ببین!

3.یکی از شبهاتی که زنادقه در بحث با مسلمین مطرح میکردند این بود که چگونه به خدایی ایمان میاورید که نمیشود او را دید؟ خب اگر خدای مسلمانان ،یعنی الله، بتی در کعبه بود، مسلمانان فورا" پاسخ میدادند که به کعبه برو و خدا(الله) را در آن ببین!(پاسخ این شبهه که خدا را نمیتوان دید اینستکه: خدا جسم ندارد تا دیده شود. آیا میتوانیم از آنجایی که صدا را نمیبینیم، بگوییم صدا وجود ندارد؟)

4. قرآن در بخشی از مباحثات پی در پی با اهل کتاب میفرماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ
  سورۀ توبه آیه 30

بنا بر مفاد این آیه از قرآن، یهودیان و مسیحیان جزیرةالعرب، عزیر و مسیح را فرزندالله(فرزند خدا) مینامند. پس آشکار است که مسیحیان و یهودیان عربزبان نیز خدا را الله مینامیدند.

  حقیقت امر نیز همین است. الله ترکیبی است از ال(حرف تعریف) و اله(=خدا) وقتی حرف تعریف ال در ابتدای اله قرار میگیرد، خدا بودن را انحصاری میکند. در واقع الله نیز یعنی خدایی که فقط خودش خداست؛ یا همان خدای یگانۀ خودمان. حقیقت هم همین بود که مشرکین قریش، مسیحیان و یهودیان نیز به الله اعتقاد داشتند. زیرا الله همان خدای یکتای فارسیست. زرتشتیان با وجود اینکه اسم پروردگارشان را اورمزد میدانند، او را خدا نیز مینامند. همچنین مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ایرانی نیز به جای الله، پدرآسمانی و یهوه که نام پروردگار در دینشان است، پروردگار را خدا مینامند. علت اینستکه در ایران و زبان فارسی خدا، همان پروردگار است و الله در عربی نیز همین خدای فارسیست ولی با این تفاوت که بر یگانه بودنش نیز تأکید است. قریش به الله اعتقاد داشتند زیرا او را از زمان ابراهیم میشناختند ولی برایش شریکهایی قائل بودند که در کعبه قرارشان میدادند. چنانکه قرآن میفرماید وقتی از مشرکین بپرسی چه کسی آسمان زمین را خلق کرده است، میگویند الله! (سورۀ عنکبوت آیۀ 61)


 یهودیان عرب هم الله را همان یهوه میدانستند ولی آن فرقه از یهودیان که در مدینه مقیم بودند عزیر را فرزند الله یا یهوه میدانستند. در ترجمه عربی تورات، در ترجمه آیه اول از باب اوّل سفر تکوین می خوانیم: فی البدء خلق الله السماوات و الارض.


 مسیحیان عرب نیز، الله را همان پدر آسمانی میدانستند ولی عیسی را فرزند الله یا پدر اسمانی میدانستند. در ترجمه عربی انجیل نیز، خدا را الله می نویسند. برای مثال در ترجمه عربی مسیحیان از آیه اوّل از باب اوّل انجیل یوحنا، می خوانیم: فی البدء کان الکلمة والکلمة کان عند الله وکان الکلمة الله.

مؤید این ادعای من، آیۀ 30 از سورۀ توبه است که با هم آنرا دیدیم.پس جای سؤال است که این اسلامستیزان که بعضی از آنها مسیحی و یهودی هستند، در مورد یهودیان و مسیحیان مقیم عربستان که آنها نیز خدای دین خود را به لفظ عربی، الله مینامیدند، چه میگویند؟ آیا آنها هم بتی در خانۀ کعبه را میپرستیدند؟

5.بیایید فرض محال بگیریم که الله نام بتی در کعبه بوده است. خب حال بیایید این دو آیه از قرآن را که در مورد رفتن موسی و برگزیدگان یهود به طورسینا است را ببینیم:

اِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ بقره 55

وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ اعراف 143

  این دو آیه بیان میدارند که یهودیانی که همراه موسی(ع) بودند به او گفتند میخواهیم «الله» را "آشکارا" ببینیم. پاسخ الله این بود که «هرگز» منرا نخواهید دید. بعد در اثر اسرار این افراد، خداوند پرتویی از نور خود را بر کوه نازل فرمود ولی کوه منهدم شد و پرتو همچون صاعقه، بیهوششان کرد.

حال جای سؤال است که اگر الله نام بتی در کعبه بود؛ چرا مسلمین که در زمان نزول آیات همگی اهل جزیرةالعرب بودند همگی کعبه و بتهای آنرا دیده بودند، به این دو آیه اعتراض نکردند که "ما الله را در کعبه دیدیم چرا موسی «هرگز» نمیتوانست او را ببیند؟"

6. نمیدانم این افراد چه دلیلی دارند که یک بت در کعبه قرار دارد؟ این افراد اگر راست میگفتند اقلا یک عکس از این بت میگرفتند تا ما هم آنرا ببینیم.

7. پاسخ نهایی و در واقع تیر خلاص به این ادعای پوچ وجود صدها آیه در مذمت بت پرستی در قرآن است. مگر میشود پیامبر(ص) تبلیغگر یک بت باشد و در عین حال در کتابش (که دشمنان میگویند نوشتۀ خودش است) بر ضد بت پرستی سخن بگوید؟

پس باز هم ادعای اسلامستیزان مردود است. واقعا تعجب میکنم که برخی میخواهند با این ادعاهای سست اسلام را زیر سؤال ببرند!