۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

پاسخ به مقالۀ «داستان عشقی حسين و يزيد دلیل اصلی ماجرای کربلا»



 

  تکنیک اصلی اسلامستیزان، تحریف حقایق اسلام است. در اینجا نوشتاری از دو اسلامستیز را مورد بررسی قرار می دهیم، که سعی در محکوم کردن امام حسین، در ماجرای قیام عاشورا دارند.

  شبهه 1: یزید عاشق اورینب زن یکی از سرداران سپاه پدرش معاویه شده بود. حسین ابن علی نامه های متعددی از هواداران خود ازمردم کوفه دریافت می دارد که او را به کوفه فرا می خوانند تا با جمع پیروان خود از آن محل بتواند با یزید مقابله کند. یزید ناامید از همه کار[جهت رسیدن به اورینب، زن ان سردار]، به پدر مکارش معاویه پناه می برد؛ معاویه یزید را راهنمائی می کند که سردار را به ماموریت بفرستد تا اورینب در فراق همسر به هوس درآید که باز هم نتیجه نمی بخشد. در شهر شایع می کنند که اورینب به هوس بازی با دیگران مشغول است و زناکار می باشد. وقتی سردار از ماموریت بر می گردد و گوشش به شایعه ها آشنا می شود مترصد می شود همسرش را طلاق دهد. ، ولی پیش از اینکه به آن زن دست بیابد، امام حسین با او ازدواج کرد. یزید به حسین ابن علی پیغام می دهد اگر سرش را دوست دارد و سلامت افراد خانواده اش را می خواهد از شیطنت دست بردارد. ولی امام حسین در صدد گرفتن کام از همسری تازه است. یزید و لشگریان معاویه او را محاصره می کنند، هنوز حسین فرصت دارد با دادن طلاق و پس دادن اورینب جان خودش و همراهان را نجات دهد ولی با کله شقی تمام شانه خالی می کند و زیر بار نمی رود و همانشب به افراد خیمه و بارگاه می گوید «اینها با من کار دارند هرکس می خواهد می تواند از تاریکی شب استفاده نموده و جان خود را نجات دهد» که همان شب دیگران که جزو افراد فامیل حسین ابن علی نبودند چادرها را ترک نمودند.
(تذکر: داستان تلخیص شد تا بدنۀ شبهه حفظ شود و خواننده از روده درازیهای نویسنده خسته نگردد.)

پاسخ:
  اولاً)پیش از پاسخ به شبهه بد نیست به اشتباهات فاحش نویسندۀ شبهه دقت کنید. نویسنده در همین متن فوق که گزیده ای از تحریفاتش است، مدعی می شود که لشگر یزید و معاویه، امام حسین را محاصره کردند!! این در حالی است که از مسلّمات تاریخی است که معاویه، ماهها پیش از واقعۀ عاشورا مرده بود، و اساساً بعد از مرگ او بود که یزید به حاکم مدینه فشار آورد که امام حسین را وادار به بیعت کند.
  نویسندۀ شبهه در جای دیگری نیز، ابتدا از نامه های اهل کوفه به امام حسین سخن می گوید و بعد از آن، می گوید که معاویه به کمک یزید آمد تا اورینب را بدنام کند! و این هم اشتباه بزرگ دیگری است، زیرا نامه های مردم کوفه به سوی امام حسین نیز، مربوط به زمانی بود که معاویه وفات یافته بود.
  تا همینجا خودتان سواد سازندۀ شبهه را بسنجید!

  ثانیاً) اکنون اصل داستان را از کتب تاریخی بخوانیم و ببینیم که ماجرا چه بوده است. بنده داستان را، به طور کامل، به نقل از یک منبع سنّی را خدمت خوانندگان معرفی می کنم:
 یزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و رفیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى به میان مى آورد.
یزید مجلس را خلوت و خصوصى دیده ، اظهار می کند: خداوند حکومت پدرم (معاویه) را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستى به او عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و راى جمیل او مرا وامی داشت که در تمام امور خود به صلاح بینى او اتکاء نموده ، و حتى احتیاجى به اظهار نیات و خواسته هاى قلبى خود ندیده ، و در همه امور خود با توجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولى پدرم با آن علم و حلم و توجهى که دارد: از صلاح بینى و خیر خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا به کلى محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاها و سیئات اعمال او بگذرد.
- رفیق: خیال مى کنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است ؛ زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانى کامل پدرت درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان می دانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت به شما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشى و آسایش و رضایت خاطر و بلندى مقام و شوکت شما است.
یزید  سرش را پائین انداخته ، و محسوس بود که : از اظهار خود پشیمان شده ، و به گفته خود نادم است.
رفیق پس از تمام شدن مجلس ، به سوى عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازه ملاقات طلبید.
معاویه به  خاطر خصوصیتى که با رفیق (ندیم خود) داشت : فهمید که شرفیابى او در آن وقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى این لحاظ اجازه داد و رفیق وارد اطاق مخصوص گردید.
رفیق مذاکرات خود را با یزید درمیان گذارده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.
 - معاویه: عجبا، تا به حال کوچکترین عملى که موجب ناراحتى و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواسته ها و کارهاى او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچ گونه درباره او مهربانى و خوبى و احسان مضایقه نکنم.
سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.
یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود.
یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، به خاطر استشاره کردن و مذاکراتى است که پیرامون پیش آمدى صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهاى مشکل و امور سیاسى حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل می کرد.
یزید به اطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست.
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم.
یزید در حالی که از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من به خیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم.
همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش : نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش ‍ دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود.
من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (اورینب) را  مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچک ترین احتمالى نمی دادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد.
من از این پیش آمد بی نهایت متأثر شده و آسایش و طمأنینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده ، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشویش به سر می برم.
محبت و عشق و علاقه اورینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است.
آرى صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمیر خویش ندارم.
- معاویه: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده.
- یزید:  پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت.
- معاویه: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است.
- یزید: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است. و اگر کسى می توانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتی که آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
- معاویه: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى ؟
- یزید: خیال نمی کردم محتاج به تذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت شما را نسبت به خود به اندازه اى شدید و کامل می دیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمی دادم.
- معاویه: راست است ، ولى باید بیش از پیش خود را حفظ کرده و تقوى و عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمیر خود را پیش کسى اظهار ننمائى. شاید بتوانم به مقصد نائل آیم.
معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.
و اورینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى می کردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود.
معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامه ای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید.
معاویه به  این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.
عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانی ها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و می خواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من این است که : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانی که پس از من امور سلطنت و حکومت را به دست می گیرند، به خاطر عجب و بزرگوارى حکومت و کوچک شمردن دیگران و به بهانه پیدا نکردن هم رتبه و کفو، از تزویج زن ها ممانعت ننمایند.
من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را براى آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من هم فکر و هم قدم باشند.
ابوهریره و ابودرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله (ص ) بودید، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و عمل کردن به احکام حقیقى که موجب سپاس گذارى و شکر خالق و رضاى او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت.
معاویه - پس مناسب می دانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور می کنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.
معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به  دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او اورینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با اورینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او  ابلاغ نمودند.
عبدالله بن سلام بى نهایت  مسرور گشته ، و شروع به عرض ‍ تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.
عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت :سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمت ها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بی نهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم می باید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید.
ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر  پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند.
دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.
و در نهایت گفت: عبدالله می تواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود بر انگیخته و موجب سخط الهی گردم.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود اورینب است.
عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود اورینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.
ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند.
معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر می کردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید  پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم.
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق اورینب را داده است.
پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند.
معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.
ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما اورینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است.
دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ می باید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند.
عبدالله بن سلام این بیت را خواند:
فان یک صدر هذا الیوم ولى           فانّ غدا لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند.
در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر می گفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت : از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن می گفت : و همه یک زبان می گفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که : زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است !
عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است. خداوند روشن و معلوم ساخته است.
دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود.
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !
سپس به خود آمده و گفت : خدایم را حمد مى کنم ، و در مقابل نعمت هاى او ستایش می نمایم ، البته چیزى را که پروردگار جهان بخواهد قابل تغییر و تبدیل نیست. کسى نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روى فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید باز نخواهد توانست از محیط حکمرانى خداوند خارج شده ، و کوچکترین ضررى را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتى ، نعمت و نقمت این جهان پایدار نیست ، آدمى باید در مقابل تقدیرات غیبى تسلیم و خضوع کرده ، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) اورینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود.
معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و اورینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید.
ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سید اهل عراق بود.
ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سید جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که : او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند.
ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.
حسین بن على علیه السلام چون ابودرداء را دید، از جاى خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا به تو اى صاحب و رفیق پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا به رسول خدا تجدید نمودى ، و احزان و غصه هاى مرا به یاد آوردى !
سپس فرمود: از آن روزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است ، کسی را از یاران و اصحاب آن حضرت نمی بینم مگر این که بى نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتى که به آن حضرت دارم ، بى اختیار اشک از چشمهایم جارى مى شود و جگرم مى سوزد.
در این هنگام به خاطر یاد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهاى ابودرداء نیز جارى شده ، و گفت : خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائى و ارتباط پیدا کردیم.
حضرت حسین بن على علیه السلام فرمود: قسم به خداوند که من به تو علاقمندم ، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم.
ابودرداء گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى اورینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است.
حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده اورینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید.
البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس اورینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم.
ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم.
ابودرداء به سوى خانه اورینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به اورینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیه السلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که می خواهید انتخاب و تعیین نمائید.
اورینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما می کردند، من آرزومند می شدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که : با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.
- ابودرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید.
- اورینب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد.
- ابودرداء: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته می بوسید، تو هم لبهاى خود را بگذار به محلى که لب هاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به آنجا گذاشته شده است.
- اورینب : قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم.
حضرت حسین بن على علیهما السلام اورینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید.
معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت.
معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم.
عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج می شد، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود اورینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى ) و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و  مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش ‍ تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود.
عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مى خواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد اورینب بوده استفاده نماید.
و با این حال احتمال قوى میداد که اورینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى اورینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید.
ولى خواه  ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض ‍ سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت : هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به اورینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا می کنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از اورینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت.
حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به اورینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا می گوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.
حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمی زند، و آنچه می گوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
اورینب گفت : راست می گوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است.
حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى اورینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به اورینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.
سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم می شود عین امانت شما به همان حالی که بود باقى است ، و اورینب به این قسمت اعتراف می نماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.
- عبدالله بن سلام : آیا اجازه می فرمائید که آن امانت را به هر وسیله باشد به من رسانیده ، و احتیاجى به حضور من نباشد؟
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: نه ، باید خودت حاضر شده ، و به دست خود امانت را پس گرفته ، و ذمّه اورینب را تبرئه کنى !
عبدالله بن سلام وارد اطاق اورینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.
اورینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت.
عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت.
عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به اورینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.
در این هنگام اشک از چشم هاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر می خوردند.
   حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت : خدایا شاهد باش که من اورینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج اورینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن.
   حضرت امام حسین علیه السلام اورینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.
   عبدالله بن سلام ، اورینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند.
الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (276هق)، تحقیق الزینی ، ج 1 ، صفحات 166 تا 173.

  پس مشخص و مسجّل است، که:
اولاً طبق گزارش تاریخی، در روز عاشورا، اورینب در عقد شوهرش عبدالله بن سلام بوده است و نه در عقد امام حسین!
ثانیاً امام حسین اوینب را به شوهرش بازگرداند و برعکس ادعای دروغ و بی ادبانۀ سازندۀ شبهه، در حفظ اورینب، کلّه شقی به خرج نداد.
  ثالثاً در هیچ سند تاریخی نیامده است که اورینب دلیل اصلی کشته شدن امام حسین به دست سپاهیان یزید بوده است، بلکه همگی بر بیعت اجباری که یزید می خواست از امام حسین بگیرد، تأکید دارند.

  البته شاید نیاز به گفتن نداشته باشد که داستان اورینب، که در برخی اسناد اهل سنّت و جماعت ذکر شده است، قصد بیان مناقب و بیان شخصیت بالای امام حسین را دارد، و از جمله داستانهایی است که اهل سنت برای نشان دادن عظمت شخصیت بزرگان اسلام، نقل می کنند.



شبهه 2: این جریان تاریخی که در بسیاری از تواریخ کتاب ها(زندگی امام حسین، زین العابدین رهنما) و نوشته های فقهای اسلام آمده از مردم عادی پنهان نگاه داشته می شود در حالیکه ریشه حقیقی و اصل واقعه کربلا است. فقهای شیعه همانند همه پنهان کاری های دیگر این اصل تاریخی را وارونه جلوه داده و فقط به حکومت کوفه و عمل یزید و معاویه و کشته شدن اصغر و اکبر اشاره می کنند.

پاسخ:

 اولاً) خنده دار است که سازندۀ شبهه، از "بسیاری از تواریخ کتابها" سخن می گوید و گذشته از اینکه از تعبیر غلطی استفاده کرده است و باید می نوشت "بسیاری از کتب تاریخی"، فقط به یک کتاب متأخر که تألیف زین العابدین رهنماست، اشاره می کند!

  ثانیاً) اینکه این داستان اثر خاصی در ماجرای کربلا نداشته است، را نیز در بالا توضیح دادیم و نشان دادیم که مسئلۀ اورینب، طبق گزارش فوق، پیش از ماجرای کربلا تمام شده است.

  ثالثاً) اینکه علمای شیعه، این داستان را در مورد امام حسین نقل نمی کنند، به این دلیل است که این روایت تاریخی که اهل سنت به آن اشاره می کنند را غیرمعتبر می دانند. دلایل عدم اعتبار داستان اورینب، عبارت است از:
  اول اینکه در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام  اورینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، یعنی فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم، و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام  هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است:عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ. یعنی ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است)
وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21.
  بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟
  در واقع امام حسین می توانند با یک طلاق عادی او را به شوهرش بازگردانند و نیازی به سه طلاقه که امریست که در تشیع باطل است، نیست.

  دوم ابنکه یکی از شرایط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است.قرآن می فرماید: وأشهدوا ذوی عدل منکم. یعنی دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید(طلاق/2) تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه. یعنی این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است(طلاق/1) و نیز امام صادق علیه السلام می فرماید : ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین...یعنی طلاق جایز نمی باشد مگر با حضور دو شاهد. (وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25.)

سوم:  در داستان فوق امام حسین علیه السلام  به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک. یعنی تو داخل منزل من شده و با اورینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن. و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام  و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد.

چهارم اینکه، روایت به لحاظ بررسیها و تطبیقات تاریخی هم مشکلات عدیده اید دارد:
  روایت فوق مرسل است و هیچ‌گونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد.
  از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!!
  از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم.
  باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند.



شبهه 3(از شبهه سازی دیگر): عقیده شخصی من این است که این ماجرا تنها یکی از عوامل جنبی واقعه کربلا بود نه عامل بنیادی آن. این عامل بنیادی مبارزه برای قدرت بود که در جهان اسلام از همان هنگام درگذشت محمد انگیزه اصلی تمام تحولات و تمام جنگ ها و توطئه ها ساخت و پاخت های این جهان بود.

پاسخ: 

  این ادعا نیز دروغ محض است. مسئلۀ امام حسین، به دست گرفتن حکومت نبود، ولی خود یزید، به محض اینکه معاویه وفات یافت و خودش خلیفه شد، به حاکم مدینه، ولید بن عتبه، نوشت: «به محض اینکه این نامه ام به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و آن دو را به بیعت بگیر؛ پس اگر زیر بار نرفتند آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست؛ مردم را نیز به بیعت فراخوان و هر که سر باز زد همان حکم را دربارۀ او و دربارۀ حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کن. والسّلام.»(تاریخ یعقوبی، جلد2، ص177) و البته طبری فقط اشاره به دستور یزید مبنی بر بیعت گیری سخت و بی امان کرده است و پیشنهاد قطع سر در صورت عدم بیعت را، نظر مروان بن حکم می داند.(طبری، جلد7، ص2905) ولی در هر حال، تمام تواریخ متفق هستند که امام حسین را به این دلیل که بیعت نمی کرد، کشتند و سرش را برای یزید فرستادند. همین طبری نقل می کند و در صحرای کربلا، عمر بن سعد، دلیل حرکت امام حسین به سوی کوفه را جویا شد، امام فرمود: «مردم شهرتان به من نوشته اند که بیا، اگر مرا نمی خواهند باز می گردم» و عمر بن سعد نیز همین پیام را برای عبیدالله فرستاد، ولی عبیدالله بن زیاد، به عمر بن سعد نوشت که «از حسین و همه یارانش با یزید بیعت بگیر و چون چنین کرد، رأی خود را بگوییم» و سپس دستور داد که آب را نیز بر امام حسین و یارانش ببندند.(طبری جلد7، ص6-3004) و چند روز بعد هم در روز تاسوعا دستوری از او رسید که به امام حسین و یارانش بگویند: «به حکم امیر تسلیم شوید یا با شما جنگ کنیم» (طبری، جلد7، ص3012) پس مسلّم است که امام حسین و یاران اندکش، برای بنی امیه، خطری بالقوه نبودند، بلکه خود بنی امیه، به زور می خواستند از آن حضرت و یارانش بیعت بگیردند.

  امّا در مورد دلایل قیام امام حسین:
  درباره علت قیام امام حسین(ع) می توان گفت: در این حادثه علل متعدد نقش داشتند، ولی علت اصلی این قیام امر به معروف ونهی از منکر می باشد. امام حسین در وصیت خویش، می فرماید: «اگر آنان از من تقاضای بیعت هم نکنند من باز هم آرام نخواهم نشست، زیرا اختلاف من با دستگاه خلافت تنها بر سر بیعت با یزید نیست که با سکوت آنان در موضوع بیعت، من نیز سکوت اختیار کنم، بلکه وجود یزید و خاندان وی موجب پیدایش ظلم و ستم و سبب شیوع فساد و تغییر در احکام اسلام گردیده و این وظیفه من است که در راه اصلاح این مفاسد و امر به معروف و نهی از منکر و احیای قانون جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و زنده کردن راه و رسم پدرم علی علیه السلام و بسط عدل و داد به پا خیزم و ریشه این نابسامانی­ها را که خاندان بنی­امیه است را قلع و قمع نمایم»(الفتوح ابن اعثم، ص19؛ مقتل الحسین خوارزمی، ص186؛ العوالم الامام الحسین، ص177 و بحار الانوار، ج44، ص329.)
 امر به معروف و نهی از منکر یکی از اصول عملی اسلام است، که از مهم ترین و عالی ترین واجبات است. قرآن می فرماید: «کنتم خیر امة اخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله؛(آل عمران(3) آیه 109)
    شهید مطهری می فرماید: «ارزش امر به معروف و نهی از منکر بالاتر از این ها است. البته با توجه به موردش. ببین امر به معروف و نهی از منکر را برای چه می خواهی بکنی؟ در چه موضوعی می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی؟ یک وقت موضوع کوچکی است، مثلاً کسی کوچه را کثیف می کند، پوست خربزه را می اندازد در کوچه،  این جا باید نهی از منکر کنید،  حال اگر بدانید اگر او را نهی کنید،  یک فحش ناموس به شما می دهد، این کار این قدر ارزش ندارد که یک فحش ناموسی بشنوید. یک وقت هست موضوعی است که اسلام برای آن اهمیتی بالاتر از جان و مال و حیثیت انسان قائل است. می بینید قرآن به خطر افتاده است،  اصول قرآنی به خطر افتاده است،  آیا این جا می گویی: امر به معروف نکن، نهی از منکر نکن، که اگر این را بگویم، جانم، آبرویم، در خطر است؟ اجتماع نمی پسندد و...».(شهيد مطهری، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1378 ش، ج17، ص 267) امام حسین(ع) نیز در چنین موقعیتی بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پیامبر بود که در حال از بین رفتن یا تحریف بود. اباعبدالله الحسین(ع) دید اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصی که بر جامعه اسلامی حاکم بود، امر به معروف و نهی از منکر نکند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده می شود؛ نیز زحماتی که جدّ بزرگوارش برای اسلام کشیده و جان فشانی شهیدانی که خونشان را در راه اسلام نثار کردند، در معرض بی اثر شدن است. از این رو بر خود لازم دانست که قیام کند، گرچه جان خود و بستگانش را در این راه فدا کند. یک روز پیش از حرکت امام حسین(ع) از مدینه به طرف مکه، مروان بن حکم حضرت را در کوچه دید و گفت: یا اباعبدالله! تو را نصیحت می کنم به این که با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیایت در بیعت با یزید است. حضرت در پاسخ فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الأسلام السلام اذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید؛ یعنی وقتی فردی مانند یزید حاکم امت اسلام باشد ، فاتحه اسلام خوانده است»(سيد ابن طاوس‏، اللهوف على قتلى الطفوف‏، ص24). بنابراین معلوم است که در آن زمان و موقعیت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جای دیگر فرمود: «ألا ترون أنّ الحق لا یعمَل به و أنّ الباطل لا یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء اله محقا؛ یعنی آیا نمی بینید به حق عمل و از باطل نهی نمی شود؟ در چنین اوضاعی، مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقای پروردگار را در نظر بگیرد»(بحار الانوار، ج42، ص192)

  در شکل گیری این قیام به غیر از نهی از منکر، عوامل زیر هر کدام به نحوی نقش داشته است:
1ـ یزید بعد از به قدرت رسیدن به استاندار مدینه نامه نوشت که از حسین (ع) برای او بیعت بگیرد. اگر بیعت نکرد، او را به قتل برساند. پس اگر امام قیام نمی کرد، باز هم در خطر بود. خون او این تأثیر که بقای اسلام را برای همیشه تأمین کند، نمی داشت.
2ـ مردم کوفه برای امام نامه نوشتند. اگر امام به دعوت آن ها پاسخ مثبت نمی داد، حجت بر آن ها تمام نبود. امام حسین (ع) به عنوان امام زمان آن عصر وظیفه داشت برای رهبری قیام کند و به سوی عراق بیاید و سفیر خود را بدان جا فرستد تا حجت بر آن ها تمام گردد و عذری در قیامت نداشته باشند.
3ـ مهم ترین عامل که آن را علت کامل و یا علت تکمیل کننده سایر عوامل می توان تلقی کرد، همان است که در زیارت نورانی اربعین آمده: "وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة" یعنی جانش را در راه تو فدا کرد تا بندگانت را از نادانی و حیرت گمراهی نجات دهد.(کامل الزیارات، ابن قولویه، ص228)